مثلي است كه ميگويند: «رزق ميرسد همان كه مقدر شده و روزي، كه معين شد كم و زياد نميشود» و حكايتي دارد. ميگويند شاهعباس شبها با لباس درويشي در شهر ميگشت. رسمش اين بود شب كه مشغول شام خوردن بود هرگاه لقمه گلويش را ميگرفت عقيده داشت كه واقعهاي پيش آمده يا گرسنهاي در انتظار غذاست اين شعر را ميگفت: «هرگز سرم زكاسه زانو جدا نشد ـ البته زير كاسه بود نيم كاسهاي» فوري ...
|