يك روز مرد دهاتي ميآيد شهر براي فروش محصول و خريد اجناس خوردني و بعضي لوازم كشاورزي. پس از فروش محصولات و دريافت پول، مايحتاج خود را ميخرد و بعد از خوردن نان و ماست و پنيري كه از ده با خود آورده، ميرود دكان پينه دوزي و پينه دوز گيوههاي او را وصله ميكند، بعد خرش را هم نعلبند نعل ميكند تا اين كارها را ميكند نزديك غروب ميشود، با شتاب سوار الاغش ميشود و در هواي ...
|