نام شناسنامه اى صحيح و كامل او جوزف هيلستروم كينگ است و نام مستعارى كه با آن داستان نويسى مى كند، جوهيل است. اما چرا او با نام واقعى اش كار نمى كند؟ دليل، بسيار مشخص است. او پسر استيفن كينگ شناخته شده ترين و تأييد شده ترين نويسنده ژانر وحشت (معروف به سلطان وحشت) است و مى خواسته است با استفاده از نامى كه وابستگى و تعلق وى به خاندان كينگ را نشان ندهد، به ارائه كارهايش بپردازد و مردم بتوانند بدون درنظرگرفتن چنين تعلقى درباره وى داورى كنند و فقط براساس چنان واقعه اى اظهار نظر نكنند.
جوهيل و بهتر بگوييم پسر ارشد استيفن كينگ از آغاز هم مى دانست كه راز او بهتر بگوييم پنهان نگه داشتن وابستگى و تعلق خانوادگى اش دير يا زود لو خواهد رفت و تنها آرزويى كه داشت، اين بود كه اين امر تا سرحدامكان بيشتر مخفى بماند. با اين حال از آخرين ماه هاى سال ۱۳۸۵ كه كتاب «تريلر» (دلهره آور) آخر او به نام «جعبه قلبى شكل» عرضه شد و او سفرى مؤثرتر و عميق تر از گذشته به قلب وحشت داشت، مشخص بودكه ريشه هاى او خاستگاهش و وابستگى مورد بحث چهره نشان خواهد داد. ۱۰ سال بود كه جوهيل به نوشتن قصه هاى كوتاه مى پرداخت و يك رمان چاپ نشده هم با همين نام در كارنامه اش و در انتظار چاپ داشت. اينك شرايط فرق كرده و اگر در گذشته توقع خاصى نسبت به وى وجود نداشت، امروز همه مى خواهند بدانند كه پسر كينگ معروف در ادامه راهش به كجا مى رسد و چه خواهد كرد و در وادى ادبيات داستانى و رمان نويسى به كدام وادى پاى خواهد گذاشت.
جوهيل و بهتر بگوييم جوزف هيلستروم كينگ كه ۳۵ ساله شده است و ديگر آن جوان ۲۵ساله شروع راهش در نويسندگى نيست، در بهار ۲۰۰۷ مى گويد: «واقعاً مى خواستم ببينم كجا ايستاده ام و جايگاهم در نويسندگى و نگارش داستان هاى ترسناك و دلهره آور و جنايى كجاست ، بدون اين كه مردم مرا براساس وابستگى خانوادگى ام و ارتباط فاميلى ام بااستيفن كينگ بسنجند و لازمه اين كار اين بود كه با نامى به جز اسم حقيقى ام بنويسم. من به اين خاطر و با اين سلاح توانستم حتى اشتباه هايم را بدون اين كه زياد سرو صدا كند، مرتكب شوم و مشق هايم را در خفا و با نام جوهيل ترميم كنم و نه با اسم حقيقى ام.»
«جعبه قلبى شكل» مثل بسيارى از قصه هاى پررمز و راز استيفن كينگ درباره يك مرد دو شخصيتى و دو اسمى است. او جوداس كوين است كه نام شناسنامه اى وى جاستين كازينسكى و در زندگى حقيقى اش موزيسين و نوازنده موسيقى پاپ است، اما يك مشغوليت خاص و دردسرساز جنبى هم دارد و آن جمع آورى وسايل و يادبودهاى غريب است.
وقتى كوين مى شنود كه يك لباس خاص مورد توجه يك شبح (!) بر روى خطوط اينترنت به حراج گذاشته شده است ، دست به كار مى شود و مى كوشد آن را بخرد، اما مشكل اينجا است كه صاحب آن لباس يك آدم روانى است كه پس از مرگ دختر خوانده اش در صدد خونخواهى اوست و انتقامجويى ، حرف و هدف اول وى است و اين ، شروع يك سرى ماجراهاى پردردسر براى كوين و اطرافيان اوست.
نقدها و اظهارنظرها درباره اين كتاب، اغلب خوب و مثبت بوده است . به عنوان مثال جانت ماسلين منتقد روزنامه نيويورك تايمز اين كتاب را يك داستان بسيار ترسناك و سحركننده و ناب خوانده است. به اعتقاد اين روزنامه نگار، كتاب جوزف كينگ به قدرى وجوه بصرى قوى دارد كه شبيه به يك فيلمنامه كامل است و انرژى و شور آن هرگز فروكش نمى كند. جالب تر آن كه كمپانى برادران وارنر كه زودتر و بهتر از هركس مى دانست هويت حقيقى جوزف كينگ چيست و به واقع او كيست ، امتياز ساخت فيلمى از روى اين كتاب را از ۶ ماه قبل از عرضه آن به بازار خريد.
|