يك پادشاهي بودكه سه پسر داشت اين سه پسر عاشق دختر وزير شده بودند و پادشاه مي ديد كه پسرهاش هميشه با هم مرافعه دارند. پادشاه يك روز به پسرهاش گفت:«من هر كدام از شما را با يك اسب و صد تومان پول به يك شهر ديگري مي فرستم تا دو ماه خرج خودتان را در بياوريد هر كدام از شما بعد از دو ماه آمد و صد تومان را برگرداند دختر وزير را به او مي دهم. من ميخواهم ...
|