گنجشك خاكستري رنگ كوچك اندام كه آشيانه اش را در شاخه هاي درخت پر گره صنوبري ساخته بود كه در داخل جنگل، بالاي چشمه پر خزه روئيده بود، ديروز به قصد سرزمين هاي بيگانه پرواز كرد. او صبح زود از خواب بيدار شد و بال و پري تكان داد و روي شاخه باريكي شروع به تاب خوردن كرد. آشيانه اش به تكان درآمده بود. سه جوجه او نوك هاي زرد رنگشان را از آشيانه بيرون آوردند. گنجشك به آن ها گفت: - بچه هاي من، بخوابيد. كمي ديگر هم بخوابيد تا شبنم بخار شود. من هم مي روم برايتان مگس بگيرم. بچه هاي عزيز من، بخوابيد. جوجه ها سرهاي كوچكشان را وارد لانه كردند و آرام آرام به جير جير پرداختند. گنجشك به جانب آسياب متروك آمد و روي لوله بخاري نشست و فرياد زنان به عنكبوت درشت اندام گفت: - زود باش مالياتت را بده و گرنه ترا مي خورم. عنكبوت تار خودش را مانند تور ماهيگيري در بخاري پهن كرده بود با يك سبد پر مگس بيرون آمد و سبد را به گنجشك داد. گنجشك سبد را گرفت و فرياد زنان گفت:- فردا هم يك سبد. و بال و پر زنان رفت. وقتي از چمنزار برهنه اي مي گذشت قمري را ديد كه روي درخت گلابي نشسته است و انتظار مي كشد. از قمري پرسيد: - منتظر چه هستي؟ قمري جوابداد:- در انتظار گرگ و خرسم. آن ها با يك ارابه پر از خوشه گندم مي رسند. وقتي كه خوشه ها را كوبيدند و گندم ها را پاك كردند مي خوابند. آن وقت من هر قدر كه دلم بخواهد گندم مي خورم.
|