برخى از والدين بويژه پدران در ساعاتى خاص از شبانه روز براى خانواده مراسم نصيحت مى گيرند. در چنين شرايطى مهمترين دغدغه آنها نگرانى از بى تجربگى ها و خطاهاى فرزندان است. آنها مدام تجربه هاى تكرارى خود را با لحنى غم انگيز و اندوه بار كه نشان از ناكامى ها و تلخى ها در روزگاران گذشته است، براى بچه ها بازگو مى كنند و در پايان اين جلسه غمبار از كودكان خود مى خواهند حالا كه شرايط نصفه- نيمه يا ايده آلى برايشان فراهم شده به فكر پيشرفت باشند، درس بخوانند و از رفقاى ناباب پرهيز كنند. البته گاه به رخ كشيدن موفقيت هاى مشروع و نامشروع ديگران هم چاشنى بحث مى شود. بچه هاى متواضع سرشان را پائين مى اندازند و چشم به گل هاى قالى مى دوزند تا كه حرف هاى پدر تمام شود. جمله هايى كه تنها ارتباط منطقى شان هورت هورت جرعه هاى چاى است. *نصيحت در ادبيات واژه نصيحت را خيرخواهى خالصانه معنا كرده اند. در اين مورد نوشته اند: نصيحت به معناى خالص است چنانچه عسل ناب را عسل ناصح مى گويند يا «نصحت الجلد» به معناى رفو و قابل استفاده كردن لباس است. نكته اى كه از هر دو معناى لغوى ياد شده استفاده مى شود، اين است كه نصيحت و خيرخواهى خالصانه با انگيزه اصلاح و ساماندهى انجام مى پذيرد و ناصح شخص خيرخواهى است كه با انگيزه خيرخواهى براى اصلاح امور تلاش مى كند. نصيحت در ادبيات جايگاه ويژه اى دارد چنانچه بخش اعظمى از ادبيات كلاسيك جهان بويژه ادبيات ايران را «ادبيات پندآموز» و نصيحت گرا مى خوانند يعنى كاربرد دقيق اصطلاح نزد منتقدان ادبى نيز همين است. بنابراين خود اين بخش را هم مى توان به دو قسمت مجزا تقسيم بندى كرد؛ اول نصيحت در ادبيات و دوم ادبيات نصيحت گرا. افلاطون به عنوان شاخص ترين فيلسوف كسى است كه تمامى ادبيات را در خدمت آموزش و نصيحت تعريف مى كند و اصلاً جايگاه ديگرى جز آن براى ادبيات و هنر قائل نيست، اما اديبانى كه با اين نگاه شروع به نصيحت كردن ديگران كرده اند، اغلب در نوشته هاى خود دچار تناقض گويى هايى نيز شده اند. به عنوان مثال سعدى شيرازى در دو شعر مجزا، دو رويكرد متناقض را نسبت به اين مسئله از خود نشان مى دهد. در جايى مى گويد: بگفتا من گلى ناچيز بودم وليكن مدتى با گل نشستم كمال همنشين در من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم
نصيحت، پند و اندرز كه مهمترين شاخصه اثرگذارى در تربيت است، در اين بيت به صورت هم نشينى جلوه مى كند اما سعدى در جاى ديگرى مى فرمايد: اصل بد نيكو نگردد چون كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است و اين بيت كه باز رشته بيت قبل را پنبه مى كند: پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب كهف روزى چند پى نيكان گرفت و آدم شد
|