مدت درازي است كه با دشمن در جنگيم، آنقدر دراز كه من پس از ورود به جنگ به عنوان سرباز پياده فرصت داشتهام درجهها و ترفيعاتي بيش از تعداد معمول بگيرم و سرتيپي وابسته به ستاد فرماندهي شوم. تعداد دفعاتي را كه زخمي شدهام و نام همه نبردها و عملياتي را كه در آنها شركت داشتهام فراموش كردهام. هرچند اكثر آنها فراموش نشدني است: استريپ ليتس، بوگومر، ترل، بزلوخورتس، كووينيتسا، لد اينگومه، الخبر، ووزي فسام و غيره. در ستاد عملياتمان من از همه پيرترم، ولي در خود تيپ نه. اخيراً تازهواردها از ميان صفوف سربازان بالا نيامدهاند، از دانشكده آمدهاند. جوانهايي هستند كه هنوز در هيچ زمينهاي خودي نشان ندادهاند. برخيشان هرگز نجنگيدهاند.
من در كارم تثبيت شدهام، كاري كه خوشبختانه ميتوانم بگويم ساليان سال است برايم جذاب است. سخت بتوانم به ياد بياورم كي بود كه بيصبرانه براي بازگشت به آنچه زندگي شخصي و طبيعي ميشمردمش روزشماري ميكردم. خوشحالم كه ديگر بيصبري نميكنم. درعوض، شوق بسيار پيدا كردهام ـ هرچند شوقي كه كاملاً منضبط و از هر جهت مرتبط با كار نظامي ماست. بدون درنگ ميتوانم كارمان را پر افتخارترين و پر دامنهترين كاري بخوانم كه تاكنون در پيش گرفته شده است.
پر دامنه لغت دقيق آن نيست ـ اگرچه تنها درحد صلاحيت غيررسمي من است كه چنين اذعان ميكنم. بگذاريد اينطور بگويم: لغتي نيست كه من از آن استفاده كنم. راستش در واقعيت امر، آنچه ما بدان اشتغال داريم البته هم آن است ـ منظورم پر دامنه است ـ و هم بسياري چيزهاي ديگر. اما براي خود من كافي نيست و كاري كه انجام ميدهم بايد طور ديگري تعريف شود. من اهداف جنگمان را، ضمن دنبال كردن، بررسي هم كردهام؛ و كوشيدهام آنها را جزيي از وجودم سازم. نميخواهم بگويند «هدف» يك چيز است و تلاش سرتيپ به خودي خود چيز ديگري، بدون ارتباطي با آن مثل ارتباط لغت يك با عدد يك. كار من خود جنگ است.
دفتري كه كارم را در آن انجام ميدهم زماني ساختمان مدرسهاي روستايي بود. محل آن جايي است كه قبلاً خاك دشمن بود. قطعهاي از تخته سياه كه آن هم از وسط ترك خورده است هنوز نزديك ميز من به ديوار نصب است و درسي به زبان دشمن به خط يكي از بچههايشان روي آن نوشته است. هنگامي كه گچ داشت محو ميشد دادم آن را به دقت پررنگ كردند و روي آن را با لاك بيرنگ پوشاندند.
من خط دشمن را ميتوانم بخوانم، اگرچه گاه حتي براي اهل علم نيز دشوار است، چون خرچنگ قورباغه و نامنظم است و نه تنها با لهجه نويسنده بلكه با خلق او نيز تغيير ميكند. در سطرهاي شكسته نوشته است: «...از گربه و سگ؟ او چه خواهد...» اينجا سطر اول به لبه شكسته تخته ميرسد و ناتمام ميماند. سطر دوم از اين قرار است: «ما ميدانيم كه... ]چند كلمه پاك شده[ موقعي كه پرنده درحال نغمهسرايي بود...» سطر سوم و آخر: «...است كه ما همه دوست داريم. ما را بسيار خوشحال ميكند». اگرچه اينها فقط مشق يك بچه است و بس، دلم ميخواهد تصور كنم اگر ميتوانستم اين سطرهاي شكسته را كامل كنم، چندان كه آنها از دشمن به من اطلاعات ميدادند از مجموع كار متخصصانمان دستگيرم نميشود. به افراد تحت فرمانم باوراندهام كه اين خطخطيها ارزش لجستيكي دارد ـ چون براي آنها فقط همين مهم است.
نيمكتها و نمودارها و كتابها و ديگر تختههاي سياه مدرسه را مدتها پيش بردهاند. اكنون اتاقها در اشغال ميزهاي محكمي است كه خود ما در طول جنگ طراحي كردهايم و ديوارها پوشيده از قفسههاي بايگاني و نقشههاي منطقه است. پهلوهاي ساختمان با كيسههاي شن در مقابل انفجار تقويت شده و پنجرهها با رشتههاي قشنگي از سيم و نوارچسب پوشيده شده كه وقتي آفتاب زاويه مناسبي پيدا ميكند روي كاغذهاي ما سايههاي طرحداري مياندازند. اگر كار ديگري نداشتيم، از دنبال كردن اين طرحها لذت ميبرديم. شيشهها ـ كه هنوز همانهايي است كه خود دشمن انداخته است ـ كاملاً روشن و شفافاند. كيفيت كار شيشه دشمن معروف است. مردم عجيبياند.
دفتر ما ايستگاه رلهاي است بين جبهههاي مختلف. موقعيت جبههها در طول سالها چنان پيچيده شده كه من هيچگاه سعي نميكنم موقعيت خودمان را برحسب خطوط نبرد گزارش كنم. ما درست در مركز يك آوردگاه، روي محيط يك آوردگاه ديگر و روي خط بلند مماس بر يك آوردگاه سوميم. گاه به نظر ميرسد در محاصره افتادهايم؛ اسنادمان را بستهبندي ميكنيم و تجهيزات سنگينمان را اوراق ميكنيم و آماده عقبنشيني ميشويم؛ ولي اطلاعات بعدي نشان ميدهد كه گزارشهاي پيشين به سبب پيچيدگي جنگ از خيلي نظرها نادرست بوده و ما نه تنها در محاصره نيستيم بلكه موقعيتمان را ميتوان قطعهاي از قوسي محيط بر جناح دشمن توصيف كرد. خطوط نبرد، هرچه بيشتر بررسيشان ميكنم، بيشتر مثل دستهاي چند بدن همآغوش به نظر ميرسند.
كار كلي ما، اما نه وظيفه مشخص من، رساندن اطلاعات لجستيكي به فرماندهيها در جلو و پشت است. ما يكي از چند ايستگاهي هستيم كه گزارشهاي متعدد، هم از تحركات دشمن و هم از مال خودمان را هماهنگ ميكنيم و به جلو و عقب رله ميكنيم. هرگز پيش نميآيد كه اين گزارشها هيچ تناقضي با هم نداشته باشند. از اينرو جاسوسهاي ما، خلبانهاي ما، ديدبانهاي ما، گشتيهاي ما هرچه آموزش ديده باشند باز ما ناچاريم گروه بسياري را شبانهروز به كار بگيريم تا مانع از راه يافتن اشتباهها و تكرارها و تناقضها به گزارشهايمان شويم. با اين همه بارها مرتكب اشتباه شدهايم و تنها مايه تسلي خاطر ما ـ و در عينحال تنها دليلي كه باعث شده توبيخ از جانب فرماندهيها شديد نباشد ـ اين حقيقت است كه دشمن نيز بايد با همين نامراديها كار كند. فراوان اتفاق ميافتد گزارشي چنان غامض و متناقض است كه فرستادنش محال به نظر ميرسد، ولي حقيقت آن است كه تصوير دقيقي از جنگ است.
ميبينيد ما با چه مشكلاتي مواجهيم؟ اختلالهاي خودبخود در كار روزمره را هم داريم كه مقصرشان هيچكس نيست: بيصبري مافوقهاي من كه هميشه در كار دخالت ميكند؛ دستورهايي كه از بالا ميرسد و نقيض دستوراتي است كه قبلاً اجرا شده است؛ و بسيار مشكلات ديگري كه جزو كار روزانه ما شده است. بدتر اينكه كلاسي براي آموزش گشتيها هم در زيرزمين ساختمان مدرسه تشكيل شده و ما غالباً صداي آنها را ميشنويم كه وقتي پايشان به حصيرها گير ميكند به خنده ميافتند يا از درد فرياد ميكشند. من سعي كردهام اين كلاس را برچينم، ولي تاكنون موفق نشدهام. كار خود من به صورت تابعي از عمليات لجستيكي اصلي تكوين يافت.
|