اين نمايشنامه در سال 406 پيش از ميلاد توسط سوفوكل نگاشته شده و موضوع آن از اين قرار است:
اديپوس، شهريار تبس به سبب اينكه ناخودآگاه پدرش را كشته و با مادرش ازدواج كرده بود، مورد لعن و نفرين مردم قرار گرفته از زادگاهش تبعيد شده است. پسر جوان تر او، اتوكلس، مردم تبس را تحريك به تبعيد برادر بزرگترش پولي نيسس مي كند و پولي نيسس به آرگوس مي گريزد. در آنجا با دختر آدراستوس ازدواج كرده لشكري از افرادي كه حاضر به كمك او بودند تشكيل مي دهد تا بدين وسيله تاج و تختش را در تبس به دست آورد. اديپوس پيش از آنكه تبس را ترك كند، هر دو پسرش را كه از حمايت و نگهداري او امتناع ورزيده بودند، نفرين كرده بود.
با اين زمينه قبلي، هنگامي كه نمايش شروع مي شود، اديپوس پير، كور و عملاً فقير و آزمند است و درحالي كه دختر وفادارش آنتيگون او را رهنمون مي باشد، با سرگرداني به اين سوي و آن سوي مي رود. او حس مي كند در مقابل اعمال زشت غيراراديش به حد كافي كيفر ديده است و از اين پس ديگر خدايان از سر تقصير او گذشته و نسبت به وي رحيم خواهند بود. پدر و دختر به دهكده كولونوس كه در نزديكي آتن است مي آيند و براي استراحت در آنجا توقف مي كنند.
|