در خاتمه شرلوك هولمز دست پسرعمويى حسود و محروم از ارث را رو مى كند كه اعضاى خانواده را توسط يك سگ دورگه چاق كه آن را در يك غار پنهان كرده است، تهديد مى كند. در اينجا منظور من حيوانى وحشتناك تر از تصاوير مصنوعى است كه در جانور وحشى گوودان (Gevaudan) به طور تكه و پاره ارائه مى شود.
با اين احوال درنده باسكرويل تشابهى با «ميثاق گرگ ها» ندارد. خيلى ساده سگ «Jack the Ripper» است. انسان را به ياد حيوان افسانه ايِ كوچكى مانند هيولاى لوخ نس (Loch Ness)، يِتى در هيماليا و يونا لوموى «All Blacks» مى اندازد. شايد بتوان كانن دويل را بعد از ادگار آلن پو، كاشف رمان مدرن جنايى خواند. شرلوك هولمز اولاد محترم آگوست دوپن در دو جنايت در خيابان مورگو است كه شيوه كار خود را توسط ارائه علمى مدارك و وجه تازه اى به نام هيجان كامل مى كند (مى توان گفت كه هركول پوآرو و كارآگاه كلمبو همه چيز خود را مديون او هستند). برعكس، آگاتا كريستى كه معماهايش هميشه پس از قتل آغاز مى شوند، دويل به سبك بازى كلوئدو فقط به ارتباط يافتن استنتاج هاى منطقى بسنده نمى كند. او مى تواند وحشت به وجود آورد و مانند آلفرد هيچكاك نفس را در سينه ما حبس كند. به همين دليل هم مى توان كاملاً بحق روى اين نكته پافشارى كرد كه توماس هريس يا پاتريشيا هاى اسميت مقدار نه چندان ناچيزى از حق تاليف خود را به موزه شرلوك هولمز (لندن، خيابان بيكر شماره B221) پرداخت كنند.
در خاتمه يك روايت بامزه تعريف مى كنم: سال گذشته يك كارمند مسئول موسسات تعليم رانندگى در اداره راهنمايى و رانندگى در دوون، كانن دويل را متهم به قتل دوستش فلچر رابينسون كرد تا به اين ترتيب نه تنها ايده داستان درنده باسكرويل، بلكه همسرش را هم از او بگيرد. آيا قرار است كه واقعيت برتخيل فائق آيد؟ نه! تخيل جالب تر از چنين افكار احمقانه اى است و البته اسكاتلنديارد توجهى به آن نكرد.
|