جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  08/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مقالات عمومي

ملاحظاتى در باب مدرنيسم ادبى
گروه: مقالات عمومي
منبع: روزبه صدرآرا

 

آن واژه متبرك بدون معنا ملاحظاتى در باب مدرنيسم ادبى آن واژه متبرك بدون معنا روزبه صدرآرا و اكنون بى بربرها بر ما چه پيش خواهد آمد آنان نوعى راه حل مسئله بودند. س.پ.كاوافى • نسل انگل ها مدرنيسم نوعى سرايت وجد است نسبت به ملالت هاى خودش. اين سرايت پذيرى وجد با وجود كلان شهرها، به مثابه بدن هايى بود كه در عين درهم پيچيدگى شان، قابل تفكيك بودند. اين تفكيك با دو امر مشخص مى شد: عقل و ابزار. كلان شهرها هرچه در حومه ها پيشتر مى رفتند، همان وجد را سرايت مى دادند، ملالت «درهم پيچيدگى انفكاك پذير» را. عقل، اين ملالت را روشمند و آناً ساختارمند مى كرد و ابزار، جزئيات اين روشمندى و ساختارمندى ملالت مذكور را پى مى گرفت. معاشقه نسل نخست مدرنيست ها با اين ملالت، جنبش هايى را به منصه ظهور رسانيد كه به رغم تفاوت هايشان، نسبت به پديده «ماشين- كلمه» حساس بودند: دادائيست ها، سوررئاليست ها و فوتوريست ها. اگر دادائيست ها آن يكه كلام مقدس را به باد شك ويرانگرشان مى گرفتند، سوررئاليست ها (خاكستر دادائيست ها) تكنيك تكثير كلمه را به حد جنون مى ستودند (همان نگارش خود به خودى را) و فوتوريست ها منزلت كلمات را لاى بازوان كلان شهرها گوشزد مى كردند. اين سه جنبش اگر نگوييم مبدعان پديده ماشين- كلمه بودند، به راستى موعظه گران اين پديده بودند. آنان كاهنان دلقك مآب و بذله گويى بودند كه كلان شهرها را به مثابه معابر پرتردد مى پذيرفتند و ملالت بنيادين آن را چونان تقدير آخرالزمانى تعبير مى كردند و كلمات را مثل ماشين هاى توليدگر درنظر مى گرفتند. ماشين- كلمه، معنا را توليد نمى كند بلكه ملالت درهم پيچيدگى انفكاك پذير را توليد= تكثير مى كند. آنان مانند پوپولوهاى ايتاليايى در سده هاى سيزدهم و چهاردهم كه در دل اشرافيت، كمون ها را به وجود آوردند و اشرافيت را به دل توده ها كشيدند، يكه كلام متبرك را به توبره كلان شهرها كشيدند و بى معنايش كردند يا به عبارتى تكثيرش كردند. معنا پيش از ظهور مدرنيسم، نوعى نشانگان براى تثبيت موقعيت اشيا در ذهن و عين بود؛ با ظهور مدرنيسم، معنا فرو لغزيد و موقعيت اشيا به شقاقى در ذهن و عين بدل گرديد كه آن ملالت بنيادين مدرنيسم از دلش بيرون جهيد.عقل مدرن به واقع همان نسبت زبانى بود كه شقاق ذهن و عين را بارزتر مى كرد (= روشمندش مى كرد) و ابزارها براى اين شقاق، براى فرولغزش معنا، پارامترهاى زيستى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى و بالكل تمدنى دست و پا مى كردند. اوئيسمانس هنگامى كه در سپيده دم بورژوايى قرن بيستم، رمان «بيراه» را نوشت و شخصيتى چند پاره آفريد، دقيقاً با درنظر گرفتن آن شقاق، به نوعى به تفكيك فضاهاى انسان مدرن پرداخت. حتى اگر بپذيريم بديل راديكال او براى خوش فرجامى اين تفكيك، گونه اى كاتوليسيزم ربانى است. اوئيسمانس در انتظار ظهور مجدد معنا بود البته ملالت بنيادين مدرنيسم وقعى به انتظار او ننهاد. مدرنيست هاى نسل نخست (همان سه گانى) تا خواستند از رخوت ملالت بنيادين مدرنيسم به در آيند و بى معنايى را احساس كنند، نسل دوم مدرنيست ها در بازيابى معنا و عواقب مقدر آن ملالت، ادبياتى را پديد آورند كه اولاً به وجود انسانى مى نگريست، ثانياً واقعيت را پيچيده و بغرنج مى دانست كه مستلزم شناخت است، ثالثاً فرد را در ازدحام كلان شهرها «تنها» مى ديد- اگزيستانسياليسم، رئاليسم نو و جريان سيال آگاهى. • جزيره اى در ماه مدرنيست هاى نسل دوم به هيچ وجه در پى درهم چسبانى ربانى معنا نبودند، آنان پذيرفته بودند كه پديده ماشين- كلمه از ادبيات مدرن نازدودنى است پس در پى معنايابى و به عبارتى معناآفرينى در سپهر كلان شهرها برآمدند. درست است كه معناى نوظهورى آنها از شاهراه شقاق پيش گفته، ملامت بازگفته و تفكيك مذكور گذر مى كرد اما تاكيد آنها روى مفهوم دازاين (Dasein) گونه اى خاص از معناآفرينى وجودى، در ادبيات به سه مشخصه وابسته بود: ۱- دازاين مكانت مى بخشد: بدين مفهوم كه سرشت دازاين «كشف مكان» را پايه مى نهد، كشفى كه تنها در تلاقى دازاين با هستى ها امكان پذير است. در واقع در پى حصول شقاق ذهن و عين، دقيقاً ما نمى توانيم مكانتى داشته باشيم بلكه اين مكانت در تلاقى فوق كشف مى شود. مورسوى «بيگانه» شخصيتى است كه تك و منفرد، بدون تقابل با هستى هاى دور و برش، به كشف مكانتى نائل مى شود كه از شقاق ملالت بار ذهن و عين عبور مى كند. مكانت او به عنوان فرد هستنده- دازاين- نمونه وار از جاده تلاقى نيست انگارانه اش با هستى هاى ديگر مشخص مى شود. قصه «بيگانه» كشف مكانتى را پيش مى كشد كه خود- ارجاع به سرشت همان مكانت است يعنى گريز از معناى يكه و متبرك (با توجه به سطور نخست رمان) و گام نهادن به معناى غير (Other)- يك زندگى مدرن ملامت بار: درهم پيچيدگى انفكاك پذير. ۲- دازاين قرب مى بخشد: دازاين با نزديك نمودن اشيا مى خواهد اين اشيا را در دسترس خويش آورده و نگاه دارد. در واقع توجه مجدد مدرنيست هاى نسل دوم به قربت اشيا با انسان و يا به قول فرنان لژه بدن انسان به مثابه شى، گونه اى رئاليسم نو را به سپهر ادبيات مدرن فراخواند كه بيش تر در پى شى نگارى مناسبات انسانى بودند. نو- رئاليست ها نمى خواستند در پى معنا آفرينى، انسان را به مثابه سوژه اى ربانى و متبرك درنظر آورند، آنها انسان را شىء باشكوهى مى پنداشتند كه درخور شناخت است، نوعى قربت است. چه زاره پاوزه، شاعر و رمان نويس ايتاليايى در شعر «بازگشت دئولا» بدين گونه قرب دازاين را تصوير مى كند: آن راز بيهوده/ كه هدر مى دهد تن مان را/ و گم مى كند نگاه مان را/ به آرامى در ضرباهنگ خون خواهد مرد/ آنجا كه همه چيز ناپديد مى شود/ صبحى بيرون خواهيم زد/ ديگر كاشانه اى نخواهيم داشت/ به خيابان خواهيم زد/ رخوت شبانه رهامان كرده است/ از تنها ماندن خواهيم لرزيد/ اما مى خواهيم تنها بمانيم. در اين شعر، ملالت مدرنيسم با قرابت نسبت به نشانگان مدرنيسم عجين شده است خاصه تنهايى انسان مدرن: او از تنهايى مى لرزد و شكوه مى كند اما باز مى خواهد تنها بماند چرا كه در نسبت قرب با پيرامونش به سر مى برد. حتى طلب مرگ و انزواى پاوزه در اين شعر، به نوعى با اصالت قرين است _ اما مى خواهد تنها بماند: «اكنون ديگر نخواهم نوشت، با همان خيره سرى، با همان خواست دواقى... سفرم را در قلمرو مردگان آغاز خواهم كرد» (متن نامه خودكشى پاوزه در ۱۹۵۰)؛ اين اصالت يابى در ميان رئاليست هاى نو در نسبت آنها با اشيا و قرب بخشى شكل مى گيرد. ۳- دازاين جا مى دهد: در تعلق روزمره ما با اشيايى كه در پيرامونمان وجود دارند، مكانت، متشكل از جاهايى است كه در يك چند كليت ابزارى، هستى دارند. اين مراتب در نظر گرفته شده جاها، در ضمن ناحيه اى معين (كه پيش فرض جا است) خصوصيت دازاين را مشخص مى كند. در واقع اين جايابى در ادبيات مدرن حتى با در نظر گرفتن ناحيه اى معين، رونده است يعنى مكانت و به تبع آن، جا وجود دارد اما چون نسبت به اشيا از پس شقاق ذهن و عين مى گذرد، اين معنا آفرينى / جايابى در هستى، بستگى به كليت ابزارى دارد كه ما آن را در پس اين شقاق ساخته ايم.آن كليت مدرن هست اما چون تكثير مى شود پس جاها ى آن به رغم هستى شان، در پى آن شقاق، پردامنه و متكثر مى شود و در آگاهى انسانى، مكانت تثبيت شده اى ندارد. به واقع اين صورت از جا يابى، آگاهى تخريب گر و در عين حال انفكاك پذير ادبيات مدرن را شكل مى دهد چنانكه ما چنين مشخصه اى را در نمايشنامه هاى بكت خاصه «در انتظار گودو» مى بينيم. جايابى وجود دارد چون عناصر و اشيا وجود دارند اما آگاهى كليت بخشى (درهم پيوستگى عين و ذهن) وجود ندارد بلكه آن كليت، ابزارى است كه از پس آن شقاق پديد مى آيد. در مكتوبات جيمز جويس، ويرجينيا وولف و جوزف كنراد دقيقاً چنين وضعيتى موجود است، چنانكه در شعر هاى پل سلان نهايتاً به بوتيقاى منفى ختم مى شود: به خيالم دارم از رويا هايم برايتان روايت مى كنم. • مى خواهد با تفنگش شليك كند اما معنايش را نمى داند اگر مدرنيست هاى نسل دوم با شعار «درس هايى كوچك در باب مقولاتى بزرگ» پيش آمدند، مدرنيست هاى نسل سوم همين را نيز به كنارى نهادند، دور تعهدات سارتر را خط كشيدند، براى رئاليسم نومجلس ختم بر پا كردند و در بى معنايى كلان تر يعنى بى تفاوتى نسبت به دازاين پيش رفتند. زمانى آدورنو گفته بود كه شعر گفتن پس از آشويتس، توحشى تمام عيار است؛ همين حكم سلبى، ادبيات مدرن را در فضايى قرار داد كه مى توان آن را «ازدحام باروت هاى خيس» ناميد. اگر تا دوره پايانى مدرنيست هاى نسل دوم ما شاهد برداشتى كاركرد گرايانه از ادبيات بوديم كه با محوريت دازاين شكل گرفت، در صبح نه چندان خوشايند نسل سوم مدرنيست ها، ما با شيزوفرنى غنى يافته اى روبه روييم كه به هيبت نوعى اخلاق نوشتن درآمده است. (قصه «شيزوفرنى» فرهاد پيربال؛ «ترس دروازه بان از ضربه پنالتى» نوشته پتر هندكه)؛ اما نيهيليسم مودازده نسل سوم، خشونت هاى بى دليل و ناعقلانى اين نسل و لوياتان بى قيد و بند آنها، ادبيات مدرن را به سوى فضايى ديگر سوق داد كه شايد بتوان آن را پست مدرنيسم ادبى خواند، اين گذار با از دست هشتن دازاين، به وقوع پيوست.كلانشهر ها وجود داشتند و حتى به مراتب پيچيده تر اما مغازله اى با اين مكان ها در كار نبود، حتى تنهايى آدمى در آن گوشه پاك و پرنور معنايى نداشت و از طرفى برآمدن پاپ آرت انبوه نشانگان تصويرى و مكرر و تسلط وانموده ها بر امر روز مره، ادبياتى را پديد آورد كه در صفحه Hyper و مجازى سازى سير مى كرد. اين تداخلات فرساينده عملاً ماشين _ كلمه را نيز دست به سركرد تا در فضاى درهم پيچيدگى انفكاك ناپذير شبه بدن ها ريشه بدواند _ گونه اى رشد آميب گونه رمزگان (Codes).

 
   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837