جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  03/03/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
معرفي كتاب > ادبيات > داستان هاي خارجي

تا زماني كه ...
نويسنده: هاينريش بل
مترجم: كامران جمالي
ناشر: دنياي مادر
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 307
اندازه كتاب: رقعی - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ: 1
کد کتاب: 79368

فروخته شد - موجود نمی باشد
کمیاب یا دست دوم - کیفیت : خوب

امتیاز آی کتاب به این کتاب:

امتیاز دهی به این کتاب:

مروري بر كتاب
یادمان‌ها، گويی، همچون هزاران دشنه پیکرش را می‌خلیدند و این‌جا بود که به چیزی پی بردم: تا زمانی‌که از یک زخم که این جنگ به‌وجود آورده است خون می‌چکد، جنگ هنوز به پایان نرسیده است، نه، به هیچ وجه!...

ده‌کوره‌های حقیری را می‌شناسید که در آن‌ها، انسان این سؤال بی‌جواب را از خود می‌کند: چرا راه‌آهن در آن مکان ایستگاه ساخته است؟ جايی که لایتناهی بر فراز چند خانه‌ی کثیف و یک کارخانه‌ی نیمه‌ ویران به حالت جمود در آمده است؟ مزارعی آن را محصور کرده‌اند که به ملعنت بی‌حاصلی جاودانه گرفتار شده‌اند؟

جايی که با یک بار دیدن فلاکت آن احساس می‌شود، چون درختي در آن نیست و برج یک کلیسا هم به چشم نمی‌خورد؟ باری، مردی که کلاه قرمز بر سر دارد و قطار را بالاخره، بالاخره راه می‌اندازد، پشت تابلوئی که نامی درشت بر آن منقوش است ناپدید می‌شود؛ گوئی به او پول می‌دهند که دوازده ساعت در روز ـ تن‌ پوش کسالت بر تن ـ بخوابد! افق خاکستری بر فراز مزارع لم‌یرزع که هیچ‌کس چیزی در آن‌ها نمی‌کارد. ‌

با وجود این من تنها فردی نبودم که از قطار پیاده شدم. پیرزنی با بسته‌ی قهوه‌ای بزرگی از کوپه‌ی مجاورِ من پیاده شد، اما وقتی از ایستگاه کوچک و کثیف خارج شدم آب شد و در زمین فرو رفت و من برای لحظه‌ای احساس درماندگی کردم، چون نمی‌دانستم از چه کسی آدرس بگیرم. اصلاً معقول نبود که آن معدود خانه‌های آجری با پنجره‌های مرده و پرده‌های سبز و رنگ و رو رفته مسکونی باشند.

عمود بر این شبه خیابان دیواری سیاه کشیده شده بود که به‌نظر می‌آمد فرو خواهد ریخت. به طرف دیوار ظلمانی رفتم، چون می‌ترسیدم درِ یکی از این خانه‌های اموات را به صدا درآورم؛ بعد پیچیدم، و در کنار تابلوی کثیفی که کلمه‌ی «رستوران» را به‌سختی روی آن خواندم، بر زمینه‌ی آبی تابلوئی دیگر با حروف سفید «خیابان اصلی» واضح و روشن خوانده می‌شد. باز معدودی خانه که منظره‌ای قناس به‌وجود آورده بودند. سیمان‌های ریخته شده، و روبرو ـ دیوار خفه‌ی کارخانه، همچون مانعی برای دخول به قلمرو فلاکت؛ فقط از روی احساس به سمت چپ پیچیدم، اما بیغوله در آن نقطه ناگهان به انتها رسید؛ دیوار حدود ده متر دیگر کشیده شده بود و بعد میدانی تخت به رنگ خاکستری تیره که درخشندگی بسیار خفیف سبزرنگ آن، جائی در افق هم‌ارتفاع آسمان پیش می‌رفت؛ در من این احساس خوفناک به‌وجود آمده بود که در انتهای جهان در مقابل مغاکی لایتناهی ایستاده‌ام، گوئی نفرینم کرده‌اند که خیزاب این یأس مطلق که مرا به گونه‌ای مرموز به خود می‌خواند، پس از برخورد به ساحل مرا نیز به ژرفای پرسکوت خود فرو برد.


كتاب هايي در اين زمينه

... و شام بود و صبح بود
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

مرگ در ونیز
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

داستان هاي آقاي كوينر
   

كتاب هايي در اين زمينه       فهرست کتاب های این گروه


راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837