مروري بر كتاب
من هنگامِ آمدنِ تو به خانه صندلی را آماده میکنم تو مجبور نباشی از خستگی به من سلام گويی. من به تو سلام میگويم. فقط تو در روزهایِ تعطيل به من سلام بگو. میدانم هوایِ بيرون از خانه آنقدر سرد نيست ولی ترا دوست دارم. من از انتهایِ آتشفشان آتش را حدس میزنم و اگر به تو شما بگويم مبدل به آتش میشوم. پس تو نزديکِ من هستی. پس تو پلهها را آمده ای. پس تو نامِ مرا میدانی ـ چرا در سرما بمانيم ـ چرا در زمهريرِ اسفندماه فقط گلهایِ زنبق را عاشق باشيم. چرا از همسايهها بترسيم که ما هنوز زنده هستيم و پرتقالها را دوست داريم. ما هنوز میتوانيم در کنارِ پاييز در حومهیِ اسفندماه درِ خانهها را سراسيمه بزنيم ما هنوز فراموش نکرده ايم که روزها کوتاه است هنگامي که پرندگان پرواز کنند روز تمام است.
|