مروري بر كتاب
... زونكن را زير صندليم گذاشتم و پياده شديم. صد متر آن طرفتر «مرغ سوخاري فريتس» بود. يك سالن با لامپ مهتابي، ميزها و صندليهاي پلاستيكي سبز، و پشت پيشخوان، يك مرد چاق داشت همبرگرها را پشت و رو ميكرد. خيلي شلوغ بود. پر از تُركها، دختران خندان و يك ميز پُر از محصلِ هِرهِركن كه شكمشان را از سيبزميني سرخکرده و کوکا پُر میکردند. ما مرغ سوخاری، سالاد سیبزمینی و نوشيدني سفارش داديم. من اول دو ليوان پياپي نوشيدم. مرغ سوخاري سرد بود و سالاد سيبزميني هم فقط طعم سركه ميداد. «من اين شغل را دارم، چون كه به وكيل شدن كارم قَد نداد. من فكر ميكردم كارگاه خصوصي چيزي مثل پزشك خانواده است. با اينكه در مقابل بزنبزن و بكشبكشها و كثافت همه جا گير كاري از دستش بر نميآيد، اما شايد وجودش بتواند براي اين بابا و يا آن يكي مهم باشد. يك بار كه يك بزن بهادر قاتل را گرفتم، به من گفت كه از طرف يك غربتي دستگير شدن برايش كسر شأن است. گفت كه براي دستگيري او بايد يك تيم پليس بيايد. من به او گفتم كه خودم ترجيح ميدادم كه عوض او، خود آنها را توي زندان ببينم. به هر جهت... حالا ديگر برايم روشن است كه وجودم اصلاً و ابداً اهميتي ندارد. فقط كارم را تا آنجا كه از دستم بر ميآيد ميخواهم خوب انجام بدهم.» چهار طرفدار محيط زيست متهم به قتل رئيس يك شركت مواد شيميايي شدهاند. آنها اعتراف كردهاند كه در شب حادثه در محل شركت بمبگذاري كردهاند، اما هر ارتباطي را با قتل رئيس شركت منكر ميشوند. بر اساس گفتة شاهدان، مرد پنجمي نيز در ماجرا دخيل بوده، اما هيچ ردپايي از او پيدا نميشود. وكيل متهمان، كارآگاه خصوصي كمال كايانكايا را مأمور يافتن مرد پنجم ميكند. كارآگاهِ تُركتبار در جستوجوهايش به حريمهايي نفوذ ميكند و پردههايي را كنار ميزند كه بخشی از فساد در بالاترين سطوح اداری كشور را آشكار ميسازد. فسادي كه در شبكهاي پيچيده و درهم تنيده سازمان يافته است و مقاماتي چون شهردار و رئيس پليس ايالت نيز در آن دخالت دارند. ياكوب آرژوني (با نام اصلي ياكوب بوته، متولد سال 1964 فرانكفورت) نويسندة آلماني و خالق شخصيت كمال كايانكايا، پديدهاي نادر در ادبيات نوين آلمان و بهويژه در زمينة داستانهاي پليسي بود. او نه فقط شاهكارهايي با اين شخصيت خلق كرد، بلكه به نوشتن داستانهايي سواي مجموعة كايانكايا و همچنين نمايشنامهنويسي پرداخت. او ميكوشيد با نوشتههايش مشكلاتي را كه به نظر فردي ميآيند، همچون آينهاي پيش چشم خوانندگان بگذارد تا دريابند كه همة آنها معضلاتي اجتماعي و نه فردياند. آرژوني در سال 2013 به دنبال بيماري سرطان درگذشت و جاي خالي بزرگي در داستان پليسي آلماني بر جاي گذاشت. اگرچه آرژوني به هنگام نوشتن اين داستان بيست و پنج سال هم نداشت، با اين كتاب، يكي از بهترين داستانهاي پليسي به زبان آلماني را به تحرير كشيد. داستانهاي او داراي سبك و در عين حال كشش و جذابيت است. اين نويسندة خارقالعاده با اولين كتابش، تولدت مبارك آقا كمال (ترجمة فارسي از همين مترجم و ناشر) بهحق با ريموند چندلر و داشيل هَمِت مقايسه شد كه استادان ژانر پليسياند.
|