مروري بر كتاب
نظر خلاف عرف درباره هنرپیشگان بحث بازیگری همواره مورد توجه منتقدان و کارشناسان تئاتر بوده است. این که بازیگر کیست و برای ایفای نقش خود از چه تکنیکهایی باید بهره ببرد تا بتواند هر چه بیشتر و بهتر به شخصیت متن نزدیک شود همیشه مورد تفکر و تعمق تئوریسینها و نظریه پردازان هنر بازیگری بوده است زیرا که بازیگر مهمترین عامل در هر نمایشنامه در مرحله اجرا به شمار میرود و راه ارتباط متن با تماشاگر تنها از طریق بازیگر رقم میخورد. پیشینیان در باب بازیگر معتقد بودند که بازیگر باید به تمامی شخصیت نمایشی را درک و لمس کند و تمام احساسات او را به یکباره در وجود خود بگنجاند و در قالب شخصیت متنی فرو رود تا بتواند از عهده نقش به خوبی برآید. از نظر آنها بازیگر خوب کسی بود که اگر قرار بود بر روی سن تئاتر نقش شخصیتی را بازی کند که میگرید به راستی بگرید به عبارت دیگر با تمام وجود با نقش و با احساس مربوط به آن یکی شود تا بتواند بر تماشاگر تأثیر بگذارد و در غیر این صورت بازی او خالی از تأثیرگذاری بر تماشاگر و سرد و بیروح میشد. با به کارگیری این شیوه میتوان گفت که مرز تقلید برای بازیگر از نقش از میان میرفت و آنچه او بر صحنه به اجرا میگذاشت تقلیدی صرف از شخصیتی توصیف شده بر روی کاغذ نبود بلکه بازیگر به شخصیتی تبدیل میشد که از میان صفحههای نمایشنامه بیرون آمده است. دیدرو اما نظری کاملاً متفاوت با آنچه گفته شد ارائه داده است. او بهترین هنرپیشه را بیاحساسترین آن نسبت به نقشی که برعهده او گذاشته شده است میداند. او بازیگری را بیشتر یک تقلید از شخصیت نمایشنامه میپندارد. نظر دیدرو بر این پایه است که اگر هنرپیشه بخواهد به تمامی با شخصیت نمایش یکی شود و تمام احساسات درونی و ذهنی او را داشته باشد، او موفق نخواهد شد تا پایان اجرا حالات و حرکات صحیح و طبیعی ممکن را نشان دهد چرا که احساسات بیش از اندازه هنرمند را از نظر روانی خسته و فرسوده میکند و اعتماد به نفس او را به هنگام بازی از او میگیرد. به همین دلیل هنرپیشه در طول اجرا ممکن است دستپاچه شود و یا دست کم نتواند به طور منطقی و طبیعی به ایفای نقش خود ادامه دهد.
|