جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  28/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
معرفي كتاب > ادبيات > کودک و نوجوان

قیمت آی کتاب
567,000 ریال
قیمت کتاب
630,000 ریال (10% تخفیف)

خانه درختی سحرآمیز ؛ ۲۱ جلدي
نويسنده: مري پوپ آزبرن
مترجم: محمد قصاع
ناشر: پيكان
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 1470
اندازه كتاب: پالتویی - سال انتشار: 1388 - دوره چاپ: 1
کد کتاب: 114920

فروخته شد - موجود نمی باشد

امتیاز آی کتاب به این کتاب:

امتیاز دهی به این کتاب:

مروري بر كتاب
جك و آني در پي ماموريت براي بدست آوردن يك كتاب باستاني به دوران روم باستان مي روند!
آنها به شهر پمپي كه بزودي در زير خروارها خاكستر آتشفشان مدفون مي شد، رفتند!
حالا جك و آني در آخرين لحظات تلاش مي كنند تا كتاب باستاني را بدست آورند!
آيا آنها موفق خواهند شد؟ با خواندن اين كتاب از مجموعه ي خانه ي درختي سحرآميز ماجراي سفر جك و آني را دنبال كنيد!...

جك خوابش نمي برد. عينكش را به چشمش زد و به ساعت روميز نگاهي انداخت. ساعت پنج و نيم صبح بود او نبايستي به اين زودي از جايش بلند مي شد. ديروز اتفاقهاي خيلي عجيبي افتاده بود.

جك چراغ را روشن كرد. دفترچه ياداشتش را برداشت و به ياداشت هايي كه قبل از رفتن به رختخواب نوشته بود، نگاه كرد. ...

در يك روز تابستان در فراگ كريك پنسيلوانيا، يك خانه ي درختي حرآميز در جنگل پيدا شد.

اين خانه پر از كتاب بود.

جك هشت ساله و خواهر هفت ساله اش آني خيلي زود فهميدند كه خانه ي درختي سحرآميز مي تواند آن ها را به سفرهاي شگفت انيگز ببرد.
كافي بود آن ها به تصويري اشاره كرده و آرزو كنند آنجا باشند.
در مدت رفتن آنها از فراگ كريك، زمان متوقف مي شد.

جك به آني نگاه كرد با تعجب پرسيد: يك كشتي؟
آني شانه هايش را بالا انداخت و گفت: آره.
فكر كنم ما بايد يك كشتي بسازيم.
كجا بايد برويم كشتي بسازيم؟

بچه ها به جلد كتاب نگاه كردند.
تصويري از درخت هاي نخل و ساحل زيباي اقيانوس ديده مي شد و عنوان كتاب سفري به هاوايي قديم بود.

آني گفت: واي من عاشق هاوايي هستم.
چطور مي تواني عاشق هاوايي باشي؟
ما هيچ وقت به هاوايي نرفته ايم...

جك و آني در ايوان جلو خانه شان نشسته بودند.
در تاريك روشن غروب تابستان، حشرات شب تاب چشمك مي زدند.

آني به آسمان اشاره كرد و گفت:«واي يك ستاره ي دنباله دار.»
برادرش به بالا نگاه كرد.

يك شعاع نوراني در آسمان برق زد وروي درخت هاي جنگل فراگ كريك فرود آمد و ناپديد شد.

صداي برخورد قطرات باران به پنجره، جك را بيدار كرد.
ساعت، پنج صبح را نشان مي داد و هوا هنوز تاريك بود.

آني به اتاق برادرش سرك كشيد و به آرامي پرسيد:«بيداري؟ ... آماده اي برويم و يك جادوي خاص پيدا كنيم؟»

شايد بهتر باشد كمي صبر كنيم، هوا خيلي تاريك و باراني است.

جك از پنجره به بيرون نگاه مي كرد.
بعدازظهر يكشنبه كسل كننده اي بود و ابرهاي تيره آسمان را پوشانده و صداي رعد از دور به گوش مي رسيد.

جك به جنگل فراگ كريك خيره شده بود و فكر مي كرد كي خانه درختي سحرآميز بر مي گردد؟
- ناگهان آني به سرعت وارد اتاق جك شده و گفت: "حدس بزن چي شده! يك نور توي جنگل ديدم."

رعد و برق بود.
نخير، يك نور گردان بود فكر مي كنم خانه درختي برگشته است.

مطمئنم برق بوده، مگر صداي رعد را نشنيدي؟
آني در حالي كه از اتاق بيرون مي رفت، نيم نگاهي به پشت سر انداخت و گفت: "در هر صورت كوله پشتي ات را هم بياور."

نور خورشيد از پنجره مي تابيد جك چشم هايش را باز كرد و زمزمه كنان گفت: "سه شنبه."

مورگن در يادداشتش از بچه ها خواسته بود روز سه شنبه به خانه درختي سحرآميز بيايند.

او بي صبرانه مي خواست بفهمد مورگن آنها را به كجا خواهد فرستاد.

جك از رختخواب بيرون آمد و لباس هايش را پوشيد دفترچه يادداشت و مداد را در كوله پشتي اش گذاشت و در راهرو با خواهرش روبه رو شد.

آني شلوار جين و تي شرت پوشيده بود و هر دو با هم زمزمه كنان گفتند، "سه شنبه."

آني زمزمه كنان گفت: "جك بيدار شو."

جك چشمهايش را باز كرد و به ساعت روميزي نگاه كرد.
ساعت شش صبح بود پرسيد: "حالا؟" آني كه لباس پوشيده و آماده كنار در اتاق خواب جك ايستاده بود، آهسته گفت: "بله حالا، امروز چهارشنبه است و ما بايد به خانه درختي برويم."

جك ناگهان از جا پريد و گفت: "واي چهارشنبه."
آني گفت: "بايد براي نجات كملوت كمك كنيم."
جك در حالي كه از رختخواب بيرون مي آمد گفت: "مي دانم. مي دانم."

آني در حال رفتن گفت: "جلو در مي بينمت."
جك به سرعت لباس پوشيد، كتابچه يادداشت و مداد را توي كوله پشتي اش گذاشت و به آرامي از پله ها پايين رفت.

جك بيدار شد و روي تخت نشست.
از پنجره به بيرون خيره شد.
آسمان خاكستري تيره بود.
خورشيد بزودي طلوع مي كرد.

او زمزمه كنان به خود گفت: "تقريبا وقتش رسيده."
ديروز در خانه درختي، مورگن در يادداشتش نوشته بود "فردا صبح زود بياييد."

جك از رختخواب بيرون پريد و لباسش را پوشيد.
بعد كوله پشتي اش را برداشت و به آرامي از اتاق بيرون آمد و به راهرو رفت.
او به اتاق آني سرك كشيد.
اما خواهرش آنجا نبود.
از پله ها سرازير شد و از در بيرون رفت.

در يك رور تابستاني جك ۸ ساله و خواهر هفت ساله اش آني خانه ي درختي اسرار آميزي را در منطقه فراگ كريك پنسيلوانيا يافتند.
آنجا پر از كتاب بود . آنها خيلي زود فهميدند كه اين خانه مي تواند آنها را به يك سفر شگفت انگيز ببرد...


كتاب هايي در اين زمينه

رمان های سه گانه چرخ گردون
   

دث استاکر ؛ جلد دوم و سوم
   

قهرمانان المپ ؛ قهرمان گمشده
   

رفاقت به سبک تانک
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

ارباب دزدها
   

من یک موش قهرمان نیستم!
   

كتاب هايي در اين زمينه       فهرست کتاب های این گروه


راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837