مروري بر كتاب
در این کتاب نویسنده ضمن اینکه به شرح حال زندگی خود می پردازد برای نخستین بار با شهامت به جهانیان ندا می دهد باید تا زمان بدرود زندگی کنیم و سپس گامی جسورانه تر برمی دارد و بی پروا اعلام می دارد اصلا مرگی وجود ندارد . از نظر وی مرگ میتواند یکی از والاترین تجربه ها باشد و آن هنگام که همه کارهایی را که برای انجام آنها به زمین فرستاده شده ایم به پایان برسانیم اجازه مییابیم تا بدن خود را ترک کنیم بدنی که همچون پیله ای که پروانه آتی را در بر می گیرد روح ما را زندانی کرده است .
در موعد مقرر میتوانیم بدنمان را رها کنیم و از درد و رنج ، ترس و نگرانیها آزاد شویم آزاد همچون پروانه ای بسیار زیبا ، رو به سوی خدا ،به نزد خدا... وی معتقد است که در زندگی هیچ تصادفی وجود ندارد و آنچه برای ما روی میدهد باید رخ می داد، همه در زندگی دچار سختی میشوند . هرچه بیشتر سختی بکشید بیشتر می آموزیدوبیشتر رشد میکنید! هرچه بیشتر یاد میگیرید درسها نیز دشوارتر میشوند و هنگامی که درسهایتان را می آموزید درد ناپدید میشود. همه ما رسالتی در زندگی داریم و معنا و مفهوم زندگی در سهیم شدن و بخشیدن به دیگران نهفته است پس تنها چیزی که حقیقتا انسان را بهبود می بخشد عشق بی قید و شرط است.
|