مروري بر كتاب
فرياد زدم: «از اتاق من برين بيرون و ديگه هيچوقت پاتونو اينجا نگذارين. شما فكر كردين من چه جور دختري هستم؟ خيال كردين بيرون شركت با شما راه ميافتم و اين طرف و اون طرف ميرم و به حيوون پليدي مثل شما اجازه ميدم كه با آبروم بازي كنيد؟ شما به چه حقي ميخواستين منو بيرون شركت ببينيد؟ اصلاً ما با هم چه صحبتي داريم؟ جا خوردم. فكرش را هم نميكردم كه چنين چيزي را از او بشنوم. براي نخستين بار در طول مدتي كه او را ميشناختم مستقيم به چشمهايش نگاه كردم. فكر ميكردم مسخرهام ميكند و آماده بودم كه اگر گوشهاي از تمسخر و شوخي در نگاهش ببينم، دنيا را بر سرش خراب كنم
|