جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  14/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
معرفي كتاب > ادبيات > داستان هاي فارسي

قیمت آی کتاب
140,000 ریال
قیمت کتاب
ریال

جادوي نهفته
نويسنده: شهره وكيلي
ناشر: آسيم
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 630
اندازه كتاب: رقعی - سال انتشار: 1390 - دوره چاپ: 1
کد کتاب: 84369

فروخته شد - موجود نمی باشد

امتیاز آی کتاب به این کتاب:

امتیاز دهی به این کتاب:

مروري بر كتاب
.... ساعت ده صبح يك روز سرد بهمن ماه، درحالي كه برف شب قبل همه جا را سفيدپوش كرده بود، كارگرها اثاثه دو كاميون را كه به سختي وارد كوچه شده بودند، به داخل ساختمان مي بردند. قطر برف بيش از سي سانتيمتر بود و به آن كوچه باغ، منظره اي دلفريب داده بود.

پرتو مواظب كارگرها بود كه اثاثه را به در و ديوار نزنند. راهنمايي شان مي كرد لوازم سنگين، مثل يخچال و ماشين رختشويي و ... را در جاهايي كه از پيش تعييد كرده بود، بگذارند. قسمتي از اثاثه هم به طبقه بالا مي رفت.

برادرهايش بيژن و ايرج در كوچه ايستاده بودند و بر كارها نظارت مي كردند. پسر بيست ساله اش علاء هم ر طبقه بالا منتظر آن قسمت از اثاثه بود كه براي آنجا در نظر گرفته بود.

ساعتي بعد وقتي كارگرها كارشان تمام شد، برادر بزرگتر پرتو، با آنها تصفيه حساب كرد و كاميونها رفتند. سپس با ايرج به داخل خانه آمدند. كوهي از اثاثه درهم و برهم در هه جاي خانه ديده مي شد. ييژن گفت:

- خب، پرتو جان از كجا شروع كنيم؟
پرتو با قاطعيت جواب داد:
- من ديگر با شما كاري ندارم! مهم لوازم سنگين بود كه سر جاي خودشان قرار گرفتند. شما برويد به كارهايتان برسيد.

ايرج گفت: من امروز به شركت نمي روم. تعارف را بگذار كنار.

علاء هم با اعتراض گفت: مامان جان، تا دايي بيژن و دايي ايرج هستند، دست كم پرده ها و لوسترها را نصب كنيم. بيژن به طرف پرده ها رفت و گفت: علاء راست مي گويد! از پرده ها شروع مي كنيم. آفرين هم قرار است بيايد. صبح بايد سري به مدرسه بيتا مي زد. باز درس نمي خواند!

پرتو در جوابش گفت: دوران بلوغ را مي گذراند. دوران سختي است. زياد سر به سرش نگذاريد.

نصب لوسترها و پرده هاي طبقه پايين تا ظهر طول كشيد. سر ظهر، آفرين هم با چند ساندويچ به جمع پيوست. پس از صرف ساندويچ ها و چايي كه از فلاسك آفرين خوردند، دوباره مشغول كار شدند. آفرين به آشپزخانه رفت تا سر و ساماني به وضع آنجا بدهد. از پنجره آشپزخانه كه به حياط باز مي شد، نگاهش به درخت بزرگ خرمالويي افتاد و گفت: واي چه زيبا! طفلك خرمالوها آن بالا يخ زده اند و طوطيها آنها را نوش جان مي كنند.

ايرج با اشتياق پرسيد: طوطي؟


كتاب هايي در اين زمينه

ای آرزوی من
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

هر صبح می میریم
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

دو چراغ آبی روش
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

خشم و گناه
   

صادق چوبک کیست؟
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

دختر یتیم
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

كتاب هايي در اين زمينه       فهرست کتاب های این گروه


راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837