مروري بر كتاب
شعر زمان ما ۱۰ در آسمان آبي اين چشم ناشناس چون آسمان خاطره من ستاره اي ايست ديدم ترا كه جلوه كنان در نگاه او با من چنانكه بود هنوزت اشاره ايست مي بينمت كه گام فرا مي نهي به پيش در جامه اي سپيد كه پوشانده پيكرت پيراهني كه دوخته اي از حرير ابر چون آبشار نور فرو ريزد از برت زان پس، شبان تيره بي مهتاب منقار غم به خاك نماليدم چون نور آرزو به دلم تابيد در آرزوي صبح، نناليدم اين دست گرم، دست تو بود اي عشق! دست تو بود و آتش جاويدت من مرغ كور جنگل شب بودم بينا شدم به سرمه خورشيدت!
|