ميگويند يك نفر كاشي و يك نفر اصفهاني همسفر بودند. در بين راه مرد اصفهاني به رفيق كاشي گفت: «امسال در اصفهان چغندركاري خيلي خوب بود. پدرم كه چغندر كاشته بود آنقدر خوب شده بود كه يك قافله، يك شب و يك روز طول ميكشيد تا از كنار يكي از آنها رد بشود. براي كندن هركدام هم چهارصد نفر بيل به دست دور يكيش را ميكندند تا آن را از زمين بيرون بياورند اما هيچكدام همديگر را نميديدند». رفيق كاشي گفت: «پدر من مسگر است و يك ديگهاي مسي بزرگي درست ميكند كه سيصد نفر دور تا دور آن چكشكاري ميكنند ولي هيچكدامشان صداي چكش آن يكي را نميشنود». اصفهاني پرسيد: «آن ديگها را براي چه ميسازند؟» كاشي گفت: «براي آن چغندرها. بيله ديگ بيله چغندر!».
|