جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  13/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

خودم بجا، خرم بجا...
گروه: ضرب المثل

خودم بجا، خرم بجا، ميخواي بزا، ميخواي نزا




يك نفر در فصل زمستان وارد دهي شد و توي برف و كولاك دنبال جا و منزلي مي‌گشت ولي غريب بود و كسي او را نمي‌شناخت. مردم هم حاضر نبودند آدم غريبه را توي خانه‌هاشان راه بدهند. اما او نااميد نمي‌شد و همين‌جور كه توي كوچه‌‌ها مي‌گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد مي‌كنند از يكي پرسيد، «اينجا چه خبره؟» طرف به او گفت: «توي اين خونه يه زني درد زايمان داره و با اينكه سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه نمي‌زاد. ما داريم دنبال يك نفر دعانويس مي‌گرديم از بخت بد اين زن دعانويس هم گير نمياريم»
مرد تا اين حرف را شنيد فرصت را غنيمت شمرد و گفت: «بابا! كجا مي‌گردين؟ دعانويس را خدا براتون رسونده، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم!»
اهل خانه يارو را با عزت و حرمت فراوان وارد كردند و خرش را توي طويله انداختند و كاه و جو دادند، خودش را هم به اتاق بردند و زير كرسي گرم نرم جاش دادند، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد. مرد غريب كاغذ و قلم را گرفت و روي كاغذ نوشت «خودم بجا، خرم بجا، ميخواي بزا، ميخواي نزا» بعد گفت: «اين كاغذ را توي آب بشوريد و بدهيد به زائو» اتفاق روزگار زد همين كه كاغذ را شستند و آبش را به زن بنده خدا دادند زائيد و بچه، صحيح و سالم به دنيا آمد.
به دعانويس ناشي عزت و حرمت زيادي گذاشتند و چند روز ميهمان آنها بود تا هوا آفتابي شد و رفت.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837