كارل گوستاو يونگ (1961ـ1875) فرويد زماني يونگ را جانشين مسلم خود در جنبش روانكاوي ميدانست. فرويد از او به عنوان «جانشين و وليعهد من» ياد كرده بود (به نقل مك گواير، 1974، ص. 218). هنگامي كه رشته دوستي آن دو در 1914 گسسته شد، يونگ آنچه را كه روانشناسي تحليلي ميناميد آغاز كرد كه به كلي با نظريه فرويد تفاوت داشت. زندگي يونگ كارل گوستاويونگ كه در زمزمه آواز مهارت داشت در دهكده كوچكي واقع در شمال سوئيس نزديك آبشار معروف راين پرورش يافت. بنا به گفته خود او، دوره كودكياش با تنهايي، جدايي و ناخرسندي گذشته بود. (يونگ، 1961). پدرش كشيشي بود كه آشكارا ايمانش را از دست داده و اغلب بدخلق و تندمزاج بود. مادرش از اختلالهاي هيجاني رنج ميبرد و رفتاري متلون و غيرقابل پيشبيني داشت، در يك لحظه از يك كدبانويي خوشحال به ديوي شبيه جادوگر تغيير حالت ميداد كه زير لب حرفهاي بيربط ميزد. اين ازدواجي نامبارك بود. يونگ در سالهاي اوليه زندگي ياد گرفت به پدر و مادرش اعتماد يا اطمينان نكند و اين را به دنياي خارج نيز گسترش داد. او متوجه دنياي درون شد، دنياي رؤياها، پندارهها و خيالها، يعني دنياي ناهشيارش. رؤياها و ناهشياري ـ نه دنياي منطق و هشياري ـ راهنماي دوران كودكياش شد و همچنان در دوران بزرگسالي نيز همراه وي بود. يونگ در مواقع بحراني زندگياش براساس آنچه كه از طريق ذهن ناهشيار در رؤياهايش به او الهام ميشد به حل دشواريها و تصميمگيري ميپرداخت. وقتي كه خود را براي تحصيل در دانشگاه آماده ميكرد، موضوع رشته تحصيلياش در يك رؤيا به وي الهام شد. او در خواب ديد كه براي يافتن استخوانهاي جانوران ما قبل از تاريخ مشغول حفاري است. او اين خواب را چنين تعبير كرد كه بايد در زمينه طبيعت و علوم تحصيل كند. رؤياي كندن سطح زمين به علاوه رؤياي سه سالگياش كه خود را در يك غار زيرزميني ديده بود، جهت مطالعه آيندهاش درباره شخصيت را تعيين كرد: مطالعه نيروهاي ناهشياري كه زير سطح ذهن قرار دارند. يونگ در 1900 از دانشگاه بيسل، واقع در سوئيس، با درجه پزشكي فارغالتحصيل شد. به روانپزشكي علاقهمند بود و نخستين انتصاب حرفهايش در يك بيمارستان رواني زوريخ بود، كه اوگن بلولر، روانپزشكي كه به سبب پژوهشهايش درباره اسكيزوفرني معروف بود رياست آن را برعهده داشت. يونگ در 1905 به سمت مدرس روانپزشكي در دانشگاه زوريخ منصوب شد، اما پس از چند سال از اين سمت كنارهگيري كرد و تلاشهايش را در تحقيق، نوشتن و طبابت خصوصي مصروف داشت. او هنگام درمان بيماران، از فرويد كه عادت داشت از بيمارانش درخواست كند كه روي تخت دراز بكشند پيروي نميكرد و اظهار ميداشت كه نميخواهد آنها را بخواباند! يونگ و بيمارش روي صندليهاي راحتي مقابل يكديگر مينشستند. او گاهگاهي جلسههاي درماني را در قايق بادبانياش برگزار ميكرد، درحالي كه با شادماني قايق را در باد شديد به سرعت پيش ميراند. گاهي براي بيمارانش آواز ميخواند و بعضي مواقع نيز بهطور عمدي با آنها گستاخي ميكرد. او روزي به يكي از بيماران كه در ساعت مقرر حاضر شده بود گفت: «آه نه، من نميتوانم حضور شخص ديگري را تحمل كنم. امروز به خانهات برگرد و خودت را درمان كن» (به نقل بروم، 1981، ص. 185). يونگ پس از خواندن تعبير رؤياها در 1900 كه آن را به عنوان يك شاهكار توصيف كرد، به آثار فرويد علاقهمند شد و تا 1906 اين دو مرد مكاتبه با يكديگر را آغاز كرده بودند و يكسال بعد يونگ به وين رفت تا فرويد را ملاقات كند. در نخستين ديدارشان 13 ساعت با اشتياق فراوان گفتوگو كردند، كه سرآغاز هيجانانگيز رابطه نزديك پدر ـ فرزندي اما زودگذر آنان بود. در 1909 يونگ همراه فرويد براي شركت در مراسم يادبود دانشگاه كلارك به ايالات متحد رفت، كه در آنجا هر دو سخنرانيهايي ايراد كردند.برخلاف بيشتر شاگردان فرويد، يونگ پيش از آنكه همكاري با فرويد را آغاز كند شهرت حرفهاي خود را تثبيت كرده بود. از ميان نخستين كساني كه به روانكاوي گرويدند او از همه معروفتر بود. درنتيجه، شايد او در مقايسه با افراد جوانتري كه نخستين پيروان فرويد شدند، كه بيشتر آنان هنوز دانشجو بودند و از هويت حرفهاي خود اطمينان نداشتند، تأثيرپذيري و تلقينپذيري كمتري داشت. اگرچه يونگ شاگردي فرويد را پذيرفت اما هرگز پذيراي كامل عقايد او نبود، هرچند كه در اوايل آشناييشان ترديدها و مخالفتهايش را سركوب ميكرد. هنگامي كه روانشناسي ناهشيار (1912) را مينوشت، ناراحت بود، زيرا ميدانست نشر ديدگاهش با اين اثر كه با ديدگاه فرويد تفاوت داشت به روابط آنها لطمه خواهد زد. او به اندازهاي از واكنش احتمالي فرويد نگران بود كه ماهها قادر نبود نوشتن كتاب را ادامه دهد. البته سرانجام كتاب را منتشر كرد و آنچه كه ميبايست روي دهد اتفاق افتاد. در 1911، بنا به اصرار فرويد و عليرغم مخالفت اعضاي ويني انجمن بينالمللي روانكاوي، يونگ رياست اين انجمن را عهدهدار شد. فرويد عقيده داشت كه اگر يك يهودي در رأس گروه قرار گيرد گرايش يهودستيزي ممكن است مانع پيشرفت جنبش روانكاوي شود. اعضاي ويني كه تقريباً همگي يهودي بودند، به يونگ كه متولد سوئيس بود اعتماد نداشتند و چون آشكارا مورد علاقه فرويد بود از او بيزار بودند. آنان نه تنها در اين جنبش بر يونگ ارشد بودند، بلكه همچنين معتقد بودند كه خود يونگ گرايش يهودستيزي دارد. اندكي پس از انتخاب يونگ، در رابطه دوستانهاش با فرويد نشانههايي از تيرگي آشكار شد و در 1912 روابط شخصي آنان پايان گرفت. در 1914 يونگ از سمت خود استعفا كرد و از انجمن كنار رفت. هنگامي كه يونگ 38 ساله بود، دورهاي از آشفتگي شديد هيجاني را تجربه كرد كه سه سال ادامه داشت، درست همانطور كه فرويد نيز در همان دوره از عمر خود به چنان حالتي دچار شده بود. يونگ به تصور اينكه دارد ديوانه ميشود، به انجام هيچگونه تحقيق علمي و يا حتي به خواندن كتاب علمي قادر نبود، اما جالب توجه است كه به درمان بيمارانش ادامه ميداد. يونگ مشكل هيجاني خود را اساساً با همان شيوهاي كه فرويد حل كرده بود حل ميكرد، يعني به وسيله برخورد با ذهن ناهشيارش. هرچند يونگ، برخلاف فرويد، رؤياهايش را به گونهاي نظامدار تحليل نكرد، به تكانههاي ناهشيارش كه در رؤياها و خيالپردازيها جلوهگر ميشدند گوش ميداد و از آنها پيروي ميكرد. همانند فرويد، اين بحران هيجاني يونگ نيز دورهاي از خلاقيت بيكران او بود و به تدوين نظريه شخصيتياش منتهي شد. يونگ در جهت علاقهاش به اساطير در سالهاي دهه 1920 چند بار به آفريقا مسافرت كرد تا فرآيندهاي رواني اقوام نانويسا را مورد مطالعه قرار دهد. در 1932 به استادي دانشگاه پليتكنيك دولتي در زوريخ منصوب شد و اين سمت را تا 1942 كه بر اثر بيماري ناگزير به كنارهگيري شد برعهده داشت. در 1944 يك كرسي روانشناسي پزشكي در دانشگاه بيسل سوئيس براي او ايجاد شد، اما اين بار نيز به سبب بيماري نتوانست بيش از يكسال در اين سمت باقي بماند. او در بيشتر مدت عمر 86 سالهاش در تحقيق و نوشتن فعال بود و تعداد زيادي كتاب منتشر كرد.
|