جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  07/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مكاتب روانشناسي

روانشناسان «ه»
گروه: مكاتب روانشناسي

ديويد هيوم (1776ـ1711)


ديويد هيوم، فيلسوف و مورخ بود، در دانشگاه ادينبورگ در اسكاتلند به تحصيل حقوق پرداخت، اما در اين رشته، فارغ‌التحصيل نشد. او مدتي به كار تجارت پرداخت، اما آن را مطابق علاقه خود نيافت، بنابراين، براي تحصيل فلسفه به فرانسه رفت. او سپس به انگلستان رفت و به عنوان يك نويسنده شهرت قابل توجهي كسب كرد.

مهمترين اثر او در روانشناسي رساله‌اي درباره طبيعت انسان است (1739). او همچنين به عنوان مأمور دولت، كتابدار، وكيل دعاوي در يك هيأت ارتش اعزامي و معلم سرخانه يك نجيب‌زاده ديوانه كار مي‌كرد.

هيوم از عقيده لاك داير بر اينكه انديشه‌هاي پيچيده از تركيب انديشه‌هاي ساده به وجود مي‌آيند جانبداري كرد و نظريه تداعي را مورد تجديدنظر قرار داد و صراحت بيشتري به آن بخشيد. او با بركلي توافق داشت كه جهان مادي براي فرد وجود ندارد مگراينكه به ادراك درآيد، اما اين فكر را گامي به جلو برد. بركلي به عنوان راهي براي تضمين تداوم و ثبات اشياء فيزيكي، اعلان كرده بود كه خداوند ادراك‌كننده جاودانه است.

هيوم اين سؤال را مطرح كرد كه اگر مفهوم خداوند از اين تصوير كنار گذاشته شود، چه خواهد شد. هيوم استدلال كرد كه در آن صورت راهي وجود نخواهد داشت كه بدانيم «آيا چيزي در خارج از ذهن خود ما وجود دارد يا نه. اگر همه دانش (جهان بيروني) از راه انديشه‌هاي ما حاصل مي‌شود و لذا دانش ما درباره آن به‌طور «غيرمستقيم» به دست مي‌آيد، در اين صورت كسي واقعاً نمي‌تواند به‌طور اصولي به ما بگويد كه آيا جهان بيروني وجود دارد يا نه... ممكن است يك جهان واقعي وجود داشته باشد و يا ممكن است وجود نداشته باشد، اما راهي براي دانستن آن بر ما معلوم نيست. (ويل كاكس، 1992، ص 38).

هيوم بين دو نوع محتواي ذهن يعني تأثرات و انديشه‌ها تمايز قائل شد. تأثرات عناصر اصلي حيات ذهني هستند و در ميان واژگان فني امروزي به احساس و ادراك نزديك‌اند. انديشه‌ها، تجربه‌هاي ذهني ما در غياب هرگونه شي‌ء تحريك‌كننده هستند و معادل امروزي آنها در روانشناسي تصوير ذهني است. كار هيوم در چارچوب ماشين‌‌گرايي مي‌گنجد و تحول تجربه‌گرايي و تداعي‌گرايي را ادامه مي‌دهد. او چنين استدلال مي‌كرد، همانگونه كه اخترشناسان قوانين و نيروهاي حاكم بر كاركرد سياره‌ها را تعيين كرده‌اند، تعيين قوانين عالم ذهني نيز امكان‌پذير است. او عقيده داشت كه قوانين تداعي انديشه‌ها، همتاي ذهني قوانين جاذبه در فيزيك است و آنها براي عمل ذهني جهان مشمول‌اند. انديشه هيوم گواه ديگري است بر اين باور كه انديشه‌هاي پيچيده به شيوه مكانيكي از درهم آميختن انديشه‌هاي ساده به وجود مي‌آيند.




ديويد هارتلي (1757ـ1705)


ديويد هارتلي كه فرزند يك كشيش بود براي احراز شغلي در كليسا آماده مي‌شد، اما به سبب اختلاف نظر وي با آيين رسمي كليسا به پزشكي روي آورد. او زندگي آرام و بي‌حادثه‌اي را مي‌گذرانيد و به طبابت و تحصيل فلسفه اشتغال داشت. در سال 1749 اثري با عنوان مشاهداتي درباره انسان، سرنوشت، وظيفه و انتظارهاي او را منتشر كرد.

اين مهمترين اثر هارتلي بود و از سوي بسياري از دانشمندان، نخستين بحث نظامدار درباره تداعي به شمار مي‌آيد.

تداعي بر اثر مجاورت و تكرار

قانون بنيادي تداعي هارتلي مجاور است كه سعي كرد به وسيله آن فرايندهاي حافظه، استدلال، هيجان و عمل ارادي و غيرارادي را تبيين كند. انديشه‌ها يا احساس‌هايي كه همزمان يا به دنبال هم روي مي‌دهند با يكديگر پيوند مي‌يابند، به گونه‌اي كه وقوع يكي وقوع ديگري را سبب مي‌شود. هارتلي پيشنهاد كرد كه تكرار احساس‌ها و انديشه‌ها نيز براي تشكيل تداعي‌ها ضرورت دارند.

هارتلي با لاك در اين‌باره هم‌عقيده بود كه همه انديشه‌ها و دانش‌ها از تجربه حسي سرچشمه مي‌گيرند و به هنگام تولد هيچگونه تداعي و دانشي وجود ندارد. به تدريج كه كودك رشد مي‌كند و به انباشتن انواع تجارب حسي مي‌پردازد، ارتباط‌ها و رشته‌هاي تداعي با پيچيدگي فزاينده تشكيل مي‌شوند. بدين‌ترتيب، تا هنگامي كه شخص به سن بزرگسالي مي‌رسد نظام‌هاي فكري سطح بالاتر ايجاد مي‌شوند. حيات ذهني سطح بالا مانند تفكر، قضاوت و استدلال را مي‌توان به عناصر يا حساس‌هاي ساده تجزيه كرد يا كاهش داد كه از تركيب ذهني تداعي‌هاي آنها حيات ذهني سطح بالا ساخته مي‌شود.

هارتلي نخستين كسي بود كه نظريه تداعي را براي تبيين همه انواع فعاليت‌هاي ذهني به كار بست.

اسحاق نيوتن گفته بود كه تكانه‌ها در جهان فيزيكي، ماهيت ارتعاشي دارند. هارتلي اين انديشه را براي توضيح عمل مغز و نظام عصبي به كار بست و مي‌توان گفت نتيجه كار وي اين بود كه انديشه‌هاي نوين در فيزيولوژي عصبي را پيش‌بيني كرد.




هرمان فون هلمهولتز (1894ـ1821)


هرمان فون هلمهولتز محققي پر كار در فيزيك و فيزيولوژي و يكي از بزرگترين دانشمندان قرن نوزدهم بود. در ميان خدمات علمي او در رشته‌هاي مختلف، روانشناسي مقام سوم را داراست، اما اگر كوشش‌هاي فخنر و وونت را نيز به حساب آوريم كار او در پيدايش روانشناسي نوين عامل مهمي به شمار مي‌رود.

زندگي هلمهولتز

هلمهولتز در پتسدام آلمان، شهري كه پدرش در ژيمنازيوم (نوعي دبيرستان در اروپا كه به عنوان مركز آموزش پيش‌دانشگاهي افراد را براي ورود به دانشگاه آماده مي‌كند) آن تدريس مي‌كرد، متولد شد. وي به سبب ضعف جسماني در كودكي به وسيله معلم سرخانه آموزش مي‌ديد. در 17 سالگي به يك انستيتوي پزشكي در برلين وارد شد.

در آنجا كساني كه مي‌پذيرفتند پس از فراغ از تحصيل به عنوان جراح در ارتش خدمت كنند از پرداخت شهريه معاف بودند. هلمهولتز درضمن هفت سال خدمت، به تحصيل خود در رياضي و فيزيك ادامه داد و چندين مقاله منتشر كرد. او مقاله‌اي درباره فناناپذيري انرژي ارائه داد كه در آن قانون بقاي انرژي را به روش رياضي تدوين كرد.

پس از ترك ارتش، سمت دانشياري فيزيولوژي را در كنيگز برگ پذيرفت. او در طول 30 سال بعد در بن و هايدلبرگ به تشكيل كنفرانس‌هاي علمي در زمينه فيزيولوژي و همچنين به برگزاري كنفرانس‌هاي علمي در فيزيك پرداخت.

هلمهولتز كه فوق‌العاده فعال و پر انرژي بود به نشر مطالب در چند رشته مختلف اقدام كرد. او در جريان كارهاي خود در زمينه نورشناسي فيزيولوژيكي چشم‌نما را كه ابزاري براي آزمايش قرنيه چشم بود اختراع كرد.

اثر سه جلدي او درباره نورشناسي فيزيولوژيكي (راهنماي نورشناسي فيزيولوژيكي) (1866ـ1856) به اندازه‌اي نفوذ و دوام يافت كه 60 سال بعد به زبان انگليسي ترجمه شد. تحقيق او درباره مسائل صوت‌شناسي با عنوان درباره احساس صدا كه در آن يافته‌هاي خود وي و تمامي ادبيات موجود در آن زمينه خلاصه شده بود در 1863 انتشار يافت.

او همچنين درباره موضوع‌هاي گوناگوني مانند رد تصويرها، كور رنگي، مقياس موسيقي عربي ـ فارسي، حركت‌هاي چشمي انسان، تشكيل توده يخ، اصول بديهي هندسي و تب يونجه مطلب نوش. هلمهولتز در سال‌هاي بعد مستقيماً در جهت ساختن تلگراف بي‌سيم و راديو خدمت كرد.

در پاييز سال 1893 هنگامي كه از نمايشگاه جهاني شيكاگو و بازديد از نقاط ديگر آمريكا بازمي‌گشت در عرشه كشتي به شدت زمين خورد و آسيب ديد. كمتر از يكسال بعد از آن حادثه سكته كرد و به حالت نيمه اغما و هذيان افتاد.

همسرش در اين‌باره نوشت «افكارش به شيوه‌‌اي مبهم بين زندگي واقعي و زندگي رؤيايي، زمان و مكان پرسه مي‌زد و همه آن در مغزش شناور بود... گويي روح او در فاصله‌اي دور در يك دنياي زيبا و آرماني كه فقط به وسيله قوانين علمي و ابدي در نوسان بود قرار داشت» (به نقل كوئينگز برگر، 1965، ص. 429).

پژوهش‌هاي هلمهولتز درباره ادراك اصوات مركب و ساده يعني ماهيت هماهنگي و ناسازگاري اصوات و نظريه طنين وي در شنيدن نيز از اهميت كمتري برخوردار نيست. اين واقعيت كه نظريه‌هاي او درباره بينايي و شنوايي هنوز هم در كتاب‌هاي جديد روانشناسي گنجانده مي‌شوند بر نفوذ ديرپاي نظريه‌هاي وي گواهي مي‌دهد.

هلمهولتز روانشناس نبود و به مسائل روانشناسي نيز توجه عمده‌اي نداشت، اما دانش زياد و مهمي را در خدمت روانشناسي احساس قرار داد و به تقويت رويكرد آزمايشي در مطالعه مسائل روانشناسي كمك كرد.




گرانويل استانيلي هال (1924ـ1844)


گرانويل استانلي هال پيشينه درخشاني از اولين‌ها را در روانشناسي آمريكا به خود اختصاص داد. او اولين درجه دكتراي آمريكايي را در روانشناسي دريافت كرد و ادعا كرد كه اولين دانشجوي آمريكايي در اولين سال تأسيس اولين آزمايشگاه روانشناسي بود. هال چيزي را كه اغلب اولين آزمايشگاه روانشناسي و همينطور اولين مجله روانشناسي آمريكايي به حساب مي‌آيد، شروع كرد. او اولين رئيس دانشگاه كلارك، سازمان‌دهنده و اولين رئيس انجمن روانشناسي آمريكا و يكي از اولين روانشناسان كاربردي بود.

زندگي هال

جي. استانلي هال در يك مزرعه در ماساچوست متولد شد و از همان سنين كودكي سطح بالايي از جاه‌طلبي را بروز داد. در 14 سالگي عهد كرد «كاري كند و چيزي در جهان بشود» (نقل شده در كتاب راس، 1972، ص. 12). در 17 سالگي، زماني كه در شروع جنگ داخلي آمريكا پدرش براي او برگ معافيت از نظام خريد، شرمسار گشت.

هال گفت احساس مي‌كرد نياز به توبه دارد، بايد به خاطر انجام ندادن وظيفه خود با خدمت در ارتش، كفاره بدهد (وندكمپ، 1992).

در سال 1863 وارد كالج ويليامز شد. هال زماني كه فارغ‌التحصيل شد، چندين افتخار كسب و به فلسفه، به ويژه نظريه تكاملي كه بر زندگي او تأثير گذاشت، اشتياق پيدا كرده بود. پس از فارغ‌التحصيلي «هنوز مطمئن نبودم در اين دنيا چكاره خواهم شد و چكار خواهم كرد» (نقل شده در كتاب برينگمن، برينگمن و ايرلي، 1992، ص 282). در آموزشگاه اتحاديه علوم الهي6 در شهر نيويورك ثبت‌نام كرد، هرچند كه وابستگي چنداني به روحانيت نداشت.

در اين موقعيت علاقه او به تكامل هيچ امتيازي نبود و لذا به عنوان يك مذهبي نيك آيين مورد توجه قرار نگرفت. نقل مي‌شود كه وقتي هال خطابه آزمايشي خود را براي هيأت علمي و دانشجويان ارائه داد، رئيس آموزشگاه زانو زد و براي آمرزش روح او دعا كرد.

بنا به توصيه كشيش مشهور هنري وارد بيچر، هال به دانشگاه بن در آلمان رفت تا فلسفه و الهيات تحصيل كند. به برلين سفر كرد و در آنجا تحصيلات خود را در فيزيولوژي و فيزيك فزوني بخشيد. او اين مرحله از تحصيلات خود را با سر زدن به تئاترها و آبجوخانه‌ها كه براي يك مرد جوان متقي تجارب جسورانه‌اي بودند، تكميل كرد. او در مورد اينكه استاد الهيات را درحال نوشيدن آبجو در روز يكشنبه ديده بود، حيرت خود را به روي كاغذ آورد. هال همچنين ميان‌پرده‌هاي عشقي خود را ثبت كرد و تذكر داد كه دو امر احساسي ظرفيت‌هاي او را آشكار ساخت «سابق بر اين به نحو غيرعادي درحال كمون و واپس‌ رانده بودند ولي ]اينك[ بدين‌ترتيب باعث شدند زندگي غني‌تر و با معناتر جلوه كند» (نقل شده در كتاب لوييز، 1991، ص. 317). اقامت موقتي هال در اروپا، زمان نجات او بود.

در 1871 درحالي كه 27 سال داشت بدون هيچ درجه‌اي ولي با بدهي سنگين به وطن بازگشت. او تحصيلات خود را در الهيات تكميل كرد (هرچند كه مجبور نبود) و در مجموع 10 هفته در كليساي دهكده در كودرزپورت پنسيلوانيا، موعظه كرد. پس از آنكه بيش از يكسال به عنوان معلم خصوصي كار كرد، شغل تدريس در كالج آنتياك در اوهايو را به دست آورد. او ادبيات انگليسي، زبان و ادبيات فرانسه و آلماني و فلسفه تدريس مي‌كرد، به عنوان كتابدار كار مي‌كرد، گروه آواز دسته‌جمعي را رهبري مي‌كرد و در صومعه موعظه هم مي‌كرد.

در 1874 كتاب روانشناسي فيزيولوژيك وونت را خواند و علاقه‌اش به علم جديد برانگيخته شد و باعث شد در مورد زندگي حرفه‌اي‌اش دچار ترديد شود. از آنتايك مرخصي گرفت و در كمبريج ماساچوست سكونت گزيد و معلم خصوصي زبان انگليسي در هاروارد شد. هال علاوه بر تدريس انگليسي به دانشجويان سال دوم، تحصيلات تكميلي خود را شروع كرد و به پژوهش در دانشكده پزشكي پرداخت. در 1878 رساله خود را درباره درك عضلاني فضا ارائه داد و اولين درجه دكتري در روانشناسي در ايالات متحد به او اعطا شد.

هال بلافاصله پس از دريافت درجه دكتري خود دوباره به اروپا رفت، ابتدا در برلين فلسفه تحصيل كرد و سپس دانشجوي وونت در لايپزيك شد. در آنجا در همسايگي فخنر زندگي مي‌كرد به ظاهر انتظار كار كردن با وونت چيزي بيش از واقعيت بود. اگرچه هال در سخنراني‌هاي وونت حاضر مي‌شد و به صورت موظف به عنوان آزمودني در آزمايشگاه خدمت مي‌كرد، پژوهش خود را بيشتر در راستاي فيزيولوژيكي انجام مي‌داد و زندگي حرفه‌اي بعدي او به روشني نشان مي‌دهد كه وونت درنهايت نفوذ اندكي بر او داشت. هنگامي كه هال در 1880 به ايالات متحد برگشت اميدي به پيدا كردن شغلي نداشت. با وجود اين، در مدت 10 سال به صورت يك چهره شناخته شده ملي درآمده بود.

هال وقتي كه از آلمان بازگشت متوجه شد كه بهترين فرصت براي ارضاي جاه‌طلبي‌اش به كار بستن روانشناسي در آموزش و پرورش است. در 1882 در جلسه انجمن ملي آموزش و پرورش سخنراني كرد و اصرار ورزيد كه مطالعه روانشناختي كودك بايد جزء عمده حرفه تدريس شود. او اين پيام را در هر فرصت تكرار كرد. رئيس دانشگاه هاروارد از او دعوت كرد تا يك رشته سخنراني درباره آموزش و پرورش ارائه دهد. اين سخنراني‌‌ها محبوبيت زيادي براي هال به بار آوردند و از دانشگاه جانز هاپكينز كه 5 سال پيشتر به عنوان اولين دانشكده تحصيلات تكميلي در ايالات متحد تأسيس شده بود از او دعوت شد تا به صورت نيمه‌وقت در آنجا سخنراني كند.

سخنراني‌هاي هال بسيار موفق بودند و در 1884 در هاپكينز مرتبه استادي به او تفويض شد. در مدتي كه در آنجا بود چيزي را كه معمولاً اولين آزمايشگاه روانشناسي آمريكا به حساب مي‌آيد راه‌اندازي كرد (به‌طور رسمي در 1883 تأسيس شد) و او آن را «آزمايشگاه فيزيولوژي رواني» خود ناميد (پالي، 1986، ص. 30). او به تعدادي از دانشجويان تدريس كرد كه بعدها روانشناسان برجسته‌اي شدند. در بين آنها جان ديويي و جيمز مك كين كتل بودند.

هال در 1887 مجله روانشناسي آمريكا را بنيان گذاشت كه اولين مجله روانشناسي در ايالات متحد است و هنوز هم نشريه مهمي به حساب مي‌آيد. اين مجله سكويي را براي انديشه‌هاي نظري و آزمايشي فراهم آورد و موجب انسجام و استقلال روانشناسي آمريكا شد. هال به علت فوران اشتياق، تعداد زيادي از نسخه‌هاي اولين شماره را به چاپ رساند؛ براي مجله و هال 5 سال طول كشيد تا بتوانند هزينه‌هاي اوليه آن را بازپرداخت كنند.

در 1888 هال اولين رئيس دانشگاه كلارك در وركستر، ماساچوست شد. پيش از آنكه اين مقام را بپذيرد، يك سفر طولاني به خارج انجام داد تا دانشگاه‌هاي اروپا را مطالعه كند و براي دانشكده جديد خود هيأت علمي استخدام نمايد. اين سفر همچنين به عنوان «تعطيلات تابستاني با حقوق براي زحمات انجام نشده تلقي شد... شامل تعدادي توقف كه به‌طوركلي براي وظيفه‌اي كه مأمور انجام آن شده بود بي‌ربط بودند، مانند ديدار از دانشكده‌هاي نظامي روسيه، مكان‌هاي تاريخي يونان باستان و اداره استاندارد روسپي‌خانه‌‌ها، سيرك‌‌ها و مراكز ديگر كنجكاوي (كوئلش،5 1987، ص. 21).

هال آرزو داشت كلارك را با معيار دانشگاه‌هاي جانز هاپكينز و دانشگاه‌هاي آلمان به صورت مركز تحصيلات تكميلي درآورد كه در آن به جاي تدريس تأكيد بر پژوهش باشد. متأسفانه، بنيانگذار آن ـ تاجر ثروتمند جانز گيلمن كلارك ـ انديشه‌هاي متفاوتي داشت و مقدار پولي را كه هال مي‌خواست در اختيارش نگذاشت. پس از مرگ كلارك در 1900، سپرده براي تأسيس يك كالج در سطح كارشناسي تعيين شده بود كه مورد اعتراض هال اما مورد تأييد كلارك بود.

هال دانشگاه كلارك را براي دانشجويان زن و اقليت‌‌ها بيشتر از دانشگاه‌هاي ديگر آن زمان در ايالات متحد پذيرا ساخت. اگرچه در مخالفت ملي با آموزش مختلف براي دانشجويان كارشناسي سهيم بود، زنان را به عنوان دانشجويان تحصيلات تكميلي و هيأت علمي مرتبه پايين مي پذيرفت. او اين گام غيرمعمول را نيز برداشت و دانشجويان ژاپني را تشويق كرد در كلارك ثبت‌نام كنند و گام بي‌سابقه او اين بود كه آمريكاييان آفريقايي‌تبار را تشويق كرد تا دانشجوي تحصيلات تكميلي شوند. اولين سياهپوست آمريكايي، فرانسيس سامنر، كه درجه PhD در روانشناسي به دست آورد، زير نظر هال تحصيل كرد.

سامنر تا بدانجا ادامه داد كه به مقام برجسته رياست بخش روانشناسي در دانشگاه هاروارد در واشينگتن D.C. نائل گشت و در آنجا «برنامه منسجمي را ايجاد كرد كه در كشاندن روانشناسي به سمت سياهان و سياهان به سوي روانشناسي حساس بود» (ديوزبري و پيكرن، 1992، ص. 137). هال در زماني كه بيشتر دانشگاه‌‌ها اعضاي هيأت علمي يهودي را استخدام نمي‌كردند، از ايجاد محدوديت براي استخدام آنان امتناع كرد (گاتري، 1976؛ سوكال، 1990).

در دانشگاه كلارك، هال علاوه بر رئيس دانشگاه استاد روانشناسي هم بود و براي چند سال در دانشكده تحصيلات تكميلي تدريس كرد. با هزينه شخصي، مجله اصول علم آموزش (اكنون مجله روانشناسي ژنتيك) را براي فراهم ساختن زمينه انتشار پژوهش‌هاي مربوط به مطالعه كودك و روانشناسي پرورشي دائر كرد. در 1915 مجله روانشناسي كاربردي را بنيان نهاد؛ و بدين‌ترتيب تعداد مجله‌هاي روانشناسي آمريكا را به 16 رساند.

انجمن روانشناسي آمريكا (APA) در 1892 به‌طور عمده با تلاش‌هاي هال ايجاد شد. با دعوت او حدود دوازده روانشناس در اتاق مطالعه او در منزلش گرد آمدند تا سازمان آن را طرح‌ريزي كنند و آنان او را به عنوان اولين رئيس انتخاب كردند. به سال 1900 اين گروه 127 عضو داشت.

هال با تأسيس دانشكده روانشناسي دين دانشگاه كلارك و مجله روانشناسي دين9 (1904) كه انتشار آن پس از يك دهه متوقف شد علاقه خود را به دين حفظ كرد. در 1917 كتابي با عنوان عيسي، مسيح، در پرتو روانشناسي10 منتشر ساخت. تصويري كه او از عيسي به دست داد به عنوان نوعي «نوجوان ابرمرد» به خوبي مورد استقبال مذهب سازمان يافته قرار نگرفت. (راس، 1972، ص. 418).

روانشناسي در كلارك زير نظر هال ترقي كرد. در مدت 36 سالي كه او در آنجا بود، 81 درجه دكتري در روانشناسي اعطا شد. دانشجويانش سمينارهاي خسته‌كننده ولي نشاط‌آور عصر دوشنبه در منزل هال را كه در آن اعضاي هيأت علمي و ساير دانشجويان دكتري از نامزدهاي دوره دكتري امتحان به عمل مي‌آوردند به خاطر دارند. پس از جلسه كه تا 4 ساعت طول مي‌كشيد، خدمتكار منزل طشت بزرگ بستني را مي‌آورد.

هال يكي از اولين آمريكايياني بود كه به تحليل رواني (روانكاوي) علاقه‌مند شد و در توجه زودهنگامي كه در ايالات متحد آمريكا به آن شد عمدتاً او مسؤول بود. در 1909، براي برگزاري جشن بيستمين سال تأسيس دانشگاه كلارك، از زيگموند فرويد و كارل يونگ دعوت كرد تا در يك رشته اجلاس شركت كنند و به سبب ترديدي كه نسبت به تحليل رواني وجود داشت، اين دعوت يك اقدام جسورانه به حساب مي‌آيد.

هال از معلم پيشين خود، ويلهلم وونت نيز دعوت كرد اما او به خاطر كبر سن و نيز به خاطر اينكه برنامه‌ريزي شده بود سخنران شاخص در پانصدمين سالگرد دانشگاه خودش باشد، پوزش خواست. هال پس از بازنشستگي از كلارك در 1920، به نوشتن ادامه داد، او چهار سال بعد، چند ماه پس از انتخابش به عنوان رئيس انجمن روانشناسي آمريكا براي دومين بار، فوت كرد. پس از مرگش براي ارزشيابي از خدمات هال به روانشناسي از اعضاي APA نظرخواهي به عمل آمد. از 120 نفري كه مورد سؤال قرار گرفتند 99 نفرهال را در بين 10 روانشناس بالاي جهان رتبه‌بندي كردند. بسياري از آنان توانايي تدريس و تلاش‌هاي او در ارتقاء روانشناسي و دفاعش از نيك‌آييني را ستودند، اما آنان و ديگراني كه او را مي‌شناختند در مورد ويژگي‌هاي شخصي‌اش انتقاد داشتند. او را به عنوان شخصي كه مشكل مي‌شد با او كنار آمد، غيرقابل اعتماد، فاقد اصول اخلاقي، منحرف و به نحو پرخاشگرانه خودپيشران، توصيفي كردند. ويليام جيمز زماني او را «عجيب‌ترين آميزه بزرگي و كوچكي كه تاكنون مي‌شناسم» ناميد (نقل شده در كتاب مايرز، 1986، ص. 18).

به‌هرحال، حتي منتقدانش نيز با نتايج بررسي APA موافق‌اند: «]هال[ بيش از هر سه مرد ديگر در اين رشته باعث نوشتن و پژوهش بوده است» (كوئلش، 1987، ص. 52).




ادوين بي. هولت (1946ـ1873)


اگرچه رفتارگرايي توجه روانشناسان آمريكايي را به خود جلب كرده بود، اما همه آنها صورت‌بندي‌هاي واتسون را نپذيرفتند. بعضي از آنها روانشناسي رفتاري خود را به وجود آوردند و مكتب فكري را به جهاتي متفاوت حركت دادند. دو نفر از اين رفتارگرايان اوليه ادوين هولت و كارل لشلي هستند.

ادوين بي.هولت درجه دكتري‌اش را از ويليام جيمز در دانشگاه هاروارد در 1901 دريافت كرد و حرفه علمي خود را در آنجا و در پرينستون گذراند. هولت از اين بابت كه واتسون هشياري و پديده‌هاي ذهني را رد مي‌كرد با او موافق نبود و فكر مي‌كرد مي‌توان تجربه هشياري را به مدلول‌هاي فيزيكي ربط داد. مانند واتسون، هولت به تأثير تعيين‌كننده محيط بر نيروهاي غريزي اعتقاد داشت.

علاوه بر آن، او پيشنهاد كرد كه يادگيري مي‌تواند هم در پاسخ به انگيزه دروني (نيازها و سائق‌هاي دروني مثل گرسنگي و تشنگي) و هم انگيزه بيروني (محرك‌هاي بيروني) رخ دهد. بنابراين هولت يكي از اولين نظريه‌پردازاني است كه وجود چنين سائق‌هاي دروني را مطرح مي‌سازد و كار بعدي بر روي مسأله انگيزش را پيش‌بيني مي‌كند.

هولت سعي نكرد تا رفتار را به واحدهاي محرك ـ پاسخ كاهش دهد بلكه ترجيح داد تا با رفتارهاي بزرگتري كه براي موجود زنده داراي هدف هستند يعني رفتارهايي كه غايت‌هايي را به انجام مي‌رسانند سر و كار داشته باشد. البته اصطلاح و مفهوم هدف در نظام واتسون حق ورود نداشتند. تأكيد هولت بر هدف به عنوان محركي براي كار روانشناس نو رفتارگرا، اي.سي.تولمن مؤثر افتاد. كارل لشلي در دانشگاه جان هاپكينز دانشجوي واتسون بود و از آنجا درجه دكتراي خود را دريافت كرد. حرفه علمي او به عنوان يك روانشناس فيزيولوژيكي او را به دانشگاه‌هاي مينه‌سوتا و شيكاگو، هاروارد و بالاخره به آزمايشگاه زيست‌شناسي كشانيد. او مدافع سرسخت رفتارگرايي واتسون بود، اگرچه پژوهش‌هايش در مورد مكانيسم‌‌ها (ساز و كارها)ي مغز موشك‌‌ها نكته‌اي اساسي را در نظام واتسون به چالش مي‌طلبيد.

او يافته‌هاي خود را در كتاب مكانيسم‌هاي مغزي و هوش (1929) ارائه داد و دو اصل را كه اكنون مشهور هستند به عنوان اصل موضوع پذيرفت: قانون عمل كلي كه مي‌گويد كارآيي يادگيري در نتيجه كاركرد مغز است ـ يعني هرچه مقدار قشر مغز در دسترس بيشتر باشد يادگيري بهتر است؛ و اصل هم تواني، كه مي‌گويد كمك هر بخش از قشر مغز به يادگيري مساوي كمك بخش ديگر است.

لشلي انتظار داشت كه مراكز حسي و حركتي خاص را در قشر مخ و همچنين پيوندهاي مربوط را در بين دستگاه‌هاي حسي و حركتي بيابد. اين يافته‌‌ها از تقدم و سادگي قوس بازتاب به عنوان يك واحد عنصري رفتار حمايت مي‌كردند. اما يافته‌هاي او با عقيده واتسون در مورد پيوند ساده نقطه به نقطه در بازتاب‌‌ها به چالش برمي‌خاست. طبق اين عقيده، مغز فقط تكانه‌هاي عصب حسي ورودي را به تكانه‌هاي حركتي خروجي وصل مي‌كند.

يافته‌هاي لشلي پيشنهاد مي‌كرد كه مغز در يادگيري نقش فعال‌تري از آنچه واتسون پذيرفت دارد و با فرض واتسون مبني بر اينكه رفتار ذره‌ذره از طريق بازتاب‌هاي شرطي تركيب مي‌شود به مقابله برمي‌خواست.

اگرچه پژوهش لشلي يكي از نكات اساسي نظام واتسون را بي‌اعتبار ساخت، انديشه اصلي رفتارگرايان را مبني بر اينكه فقط روش‌هاي عيني پژوهش بايد به كار روند تضعيف نكرد. درواقع، پژوهش‌هاي لشلي بر ارزش روش‌هاي عيني در پژوهش روانشناختي تأييد نمود.

كارهاي رفتارگرايان اوليه مدت زمان كوتاهي بعد از اينكه واتسون نظام خود را معرفي كرد انجام گرفت. اگرچه رويكرد آنان با واتسون تا حدي متفاوت بود، پژوهش آنان به رشد كلي رفتارگرايي كمك كرد و انديشه رفتار عيني طبيعي علمي را تقويت نمود.




كلارك لئونارد هال (1952ـ1884)


كلارك لئونارد هال، اولين و بزرگترين رفتارگرا بود. او و پيروانش از 1940 تا 1960 بر روانشناسي آمريكا تسلط داشتند. شايد هيچ روانشناسي بيش از او چنين مشتاقانه و با پشتكار خود را وقف مسائل روش علمي نكرده باشد. او بر رياضيات و منطق صوري تسلط زيادي داشت و آنها را در نظريه روانشناختي به نحوي كه هيچ‌كس قبل از او انجام نداده بود به كار بست.

زندگي هال

هال در بيشتر ايام زندگي خود از ضعف سلامتي و بينايي رنج مي‌برد. در سن 24 سالگي به فلج مبتلا شد و با يك پاي معلول مجبور شد تمام عمر پابند آهني سنگيني را كه خود طراحي كرده بود بپوشد. خانواده هال فقير بود (او در يك كلبه چوبي به دنيا آمده بود) و مجبور شد چندين بار تحصيلات خود را براي كسب درآمد از راه تدريس معوق بگذارد. بزگترين سرمايه هال اشتياق شديد او به كسب تعالي بود و همواره در مقابل موانع بي‌شمار استقامت نشان مي‌داد.

در 1918، در سن نسبتاً بالاي 34 سالگي، هال درجه دكتراي خود را از دانشگاه ويسكانسين، جايي كه قبل از تغيير به رشته روانشناسي، مهندسي معدن خوانده بود دريافت كرد. در ويسكانسين او به مدت ده سال عضو هيأت علمي باقي ماند. علايق پژوهشي اوليه‌اش حاكي از تأكيد هميشگي او بر روش‌هاي عيني و قوانين كاركردي است.

او مفهوم‌آموزي، اثرات توتون بر كارآيي رفتار و آزمون‌‌ها و اندازه‌‌گيري را مورد بررسي قرار داد و نخستين كتاب درسي مهم در زمينه كاربردي آزمون كردن استعداد (هال، 1928) را منتشر ساخت. او براي تحول روش‌هاي عملي تحليل آماري فعاليت كرد و براي محاسبه همبستگي ماشيني اختراع نمود كه در واشنگتن دي.سي. در اسميتسونين به نمايش گذاشته شد. هال ده سال صرف مطالعه هيپنوتيسم و تلقين‌پذيري كرد، 32 مقاله و يك كتاب كه پژوهشش را خلاصه كرده است منتشر ساخت (هال، 1933).

در 1929 در دانشگاه ييل استاد پژوهش شد، جايي كه آخرين پژوهش مورد علاقه خود را به نام يك نظريه رفتار براساس قوانين شرطي‌سازي پاولفي انجام داد. او براي اولين بار آثار پاولف را در 1927 مطالعه نمود و به مسائل بازتاب‌هاي شرطي و يادگيري علاقه‌مند شد. به كتاب بازتاب‌هاي شرطي پاولف به عنوان «آن كتاب عظيم» اشاره مي‌كرد و براي پژوهش خود از آزمودني‌هاي حيواني استفاده مي‌نمود. قبلاً از موش‌‌ها استفاده نكرده بود، زيرا از بوي همراه با آزمايشگاه موش متنفر بود، اما در دانشگاه ييل از كولوني موش كه توسط ارنست آر. هيلگارد ايجاد شده و به‌طور وسواسي تميز بود بازديد نمود.

به موش‌‌ها نگاه كرد، «آنها را بو كرد و گفت كه بالاخره مي‌تواند از موش‌‌ها استفاده كند» (هيلگارد، 1978، ص. 201). هال در سال‌هاي دهه 1930 مقالاتي در مورد شرطي‌سازي نوشت و استدلال كرد كه رفتارهاي پيچيده سطح بالا را مي‌توان برحسب اصول اوليه شرطي‌سازي تبيين كرد. در 1940 با پنج تن ديگر از همكاران خود كتاب نظريه رياضي ـ قياسي يادگيري طوطي‌وار: مطالعه‌اي درباره روش علمي را منتشر ساخت.

اگرچه اين كتاب به عنوان پيشرفت قابل ملاحظه‌اي در گسترش روانشناسي علمي مورد توجه قرار گرفت، درك آن مشكل بود و كمتر كسي آن را مطالعه كرد.

اثر مهم بعدي هال، اصول رفتار (1943) به‌طور مفصل و با دقتي كه خاص خودش بود، چارچوب نظري جامعي را ارائه كرد كه در بر گيرنده تمام رفتارها بود. هال به سرعت به صورت روانشناسي درآمد كه بيش از همه نامش در نشريات علمي ذكر گرديد: در سال‌هاي 1940، 40 درصد از تمام مقاله‌هاي آزمايشي و 70 درصد از كل مقاله‌هاي يادگيري و انگيزش كه در دو مجله پيشرو روانشناسي آمريكا منتشر شدند كار هال را ذكر كردند (اسپنس، 1952).

هال نظام خود را طي سال‌‌ها مورد تجديدنظر قرار داد و نتايج پژوهشي را كه ويرايش‌هاي قبلي را مورد آزمون آزمايشي قرار داده بودند در آن ادغام كرد. آخرين شكل نظام او در كتاب يك نظام رفتار (1952) آمده است.




كارن هورناي (1952ـ1885)


هورناي، طرفدار اوليه حقوق زن، به عنوان پيرو فرويد در برلين تعليم ديد. وي كارهايش را به عنوان بسط‌دهنده نظام فرويد و نه مخالف با او توصيف مي‌كند.

زندگي هورناي

هورناي در هامبورگ آلمان متولد شد. پدرش ناخداي كشتي و مردي مذهبي و كج‌خلق بود. او از مادرش كه زني روشنفكر و سرزنده بود چندين سال مسن‌تر بود. مادرش اين موضوع را نزد كارن فاش ساخته بود كه آرزوي مرگ شوهرش را دارد، زيرا از ترس اينكه مبادا بي‌شوهر بماند با وي ازدواج كرده بود (سايرز، 1991).

كودكي هورناي اصلاً تعريفي نداشت. مادرش او را طرد مي‌كرد و برادر بزرگترش را (كه كارن به پسر بودن او حسادت مي‌كرد) بيشتر دوست مي‌داشت و پدرش قيافه و هوش را پيوسته تحقير مي‌كرد و در او احساس حقارت، بي‌ارزشي و خصومت به وجود مي‌آورد. اين فقدان محبت پدر ـ مادري چيزي را كه بعدها «اضطراب اساسي» ناميد در او پرورش داد و اين نمونه ديگري از نفوذ تجارب شخصي نظريه‌پرداز بر ديدگاهش درباره شخصيت را نشان مي‌دهد.

با آغاز 14 سالگي، هورناي چند بار عاشق شدن را، به عنوان بخشي از تلاش سيري‌ناپذير و فزاينده‌اش براي جست‌وجوي عشق و پذيرشي كه نتوانسته بود در خانواده پيدا كند، تجربه كرد. او نشر روزنامه‌اي را آغاز كرد كه آن را «سازمان بكر براي آبر باكره‌ها» مي‌ناميد و بارها در خيابان‌ها همراه با روسپيان راهپيمايي مي‌كرد. او در يادداشت‌هاي شخصي‌اش نوشت «هيچ نوع هرزگي وجود ندارد كه من آن را تا انتها تجربه نكرده باشم» (هورناي، 1980، ص. 64).

برخلاف مخالفت پدر، هورناي وارد دانشكده پزشكي دانشگاه برلين شد و درجه دكتري پزشكي خود را در 1913 دريافت كرد. او ازدواج كرد، داراي سه دختر شد و يك دوره طولاني آشفتگي هيجاني را پشت سر گذاشت. او به شدت ناخشنود و افسرده بود، از درد معده رنج مي‌برد، در روابط جنسي با همسرش دچار مشكل بود و درگير چند ماجراي عشقي بود. او در 1927 از همسرش جدا شد و تا پايان عمر به جست‌وجوي بي‌قرار خود براي پذيرفته شدن ادامه داد.

طولاني‌ترين و گرم‌ترين رابطه عشقي‌اش با اريك فروم روانكاو (1980ـ1900) بود، وقتي كه اين رابطه به پايان رسيد او درهم شكست. براي درمان افسردگي و مشكلات جنسي‌اش تحت روانكاوي قرار گرفت و روانكاو فرويدي‌اش به او گفت كه تلاش وي براي عشق و ميل شديدش به مردان نيرومند، از تمايلات اديپي دوران كودكي او نسبت به پدر مقتدرش ناشي شده است (سايرز، 1991). از 1914 تا 1918 در انستيتوي روانكاوي برلين به تحصيل در روانكاوي سنتي پرداخت.

طبابت خصوصي را در 1919 آغاز كرد و به عضويت هيأت علمي انستيتو درآمد. مقاله‌هاي زيادي درباره مسايل شخصيتي زنان نوشت كه در آنها با برخي از مفاهيم فرويدي مخالفت كرد. در 1932 به عنوان مدير وابسته انستيتوي روانكاوي شيكاگو به ايالات متحد آمريكا رفت. او ضمن اشتغال به طبابت خصوصي، در انستيتوي روانكاوي نيويورك به تدريس پرداخت، اما نارضايي فزاينده درباره نظريه سنتي فرويدي او را بر آن داشت تا از اين گروه جدا شود. انستيتوي روانكاوي آمريكا را تأسيس كرد و تا هنگام مرگ در رياست آن باقي ماند.

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837