ديويد هيوم (1776ـ1711)
ديويد هيوم، فيلسوف و مورخ بود، در دانشگاه ادينبورگ در اسكاتلند به تحصيل حقوق پرداخت، اما در اين رشته، فارغالتحصيل نشد. او مدتي به كار تجارت پرداخت، اما آن را مطابق علاقه خود نيافت، بنابراين، براي تحصيل فلسفه به فرانسه رفت. او سپس به انگلستان رفت و به عنوان يك نويسنده شهرت قابل توجهي كسب كرد.
مهمترين اثر او در روانشناسي رسالهاي درباره طبيعت انسان است (1739). او همچنين به عنوان مأمور دولت، كتابدار، وكيل دعاوي در يك هيأت ارتش اعزامي و معلم سرخانه يك نجيبزاده ديوانه كار ميكرد.
هيوم از عقيده لاك داير بر اينكه انديشههاي پيچيده از تركيب انديشههاي ساده به وجود ميآيند جانبداري كرد و نظريه تداعي را مورد تجديدنظر قرار داد و صراحت بيشتري به آن بخشيد. او با بركلي توافق داشت كه جهان مادي براي فرد وجود ندارد مگراينكه به ادراك درآيد، اما اين فكر را گامي به جلو برد. بركلي به عنوان راهي براي تضمين تداوم و ثبات اشياء فيزيكي، اعلان كرده بود كه خداوند ادراككننده جاودانه است.
هيوم اين سؤال را مطرح كرد كه اگر مفهوم خداوند از اين تصوير كنار گذاشته شود، چه خواهد شد. هيوم استدلال كرد كه در آن صورت راهي وجود نخواهد داشت كه بدانيم «آيا چيزي در خارج از ذهن خود ما وجود دارد يا نه. اگر همه دانش (جهان بيروني) از راه انديشههاي ما حاصل ميشود و لذا دانش ما درباره آن بهطور «غيرمستقيم» به دست ميآيد، در اين صورت كسي واقعاً نميتواند بهطور اصولي به ما بگويد كه آيا جهان بيروني وجود دارد يا نه... ممكن است يك جهان واقعي وجود داشته باشد و يا ممكن است وجود نداشته باشد، اما راهي براي دانستن آن بر ما معلوم نيست. (ويل كاكس، 1992، ص 38).
هيوم بين دو نوع محتواي ذهن يعني تأثرات و انديشهها تمايز قائل شد. تأثرات عناصر اصلي حيات ذهني هستند و در ميان واژگان فني امروزي به احساس و ادراك نزديكاند. انديشهها، تجربههاي ذهني ما در غياب هرگونه شيء تحريككننده هستند و معادل امروزي آنها در روانشناسي تصوير ذهني است. كار هيوم در چارچوب ماشينگرايي ميگنجد و تحول تجربهگرايي و تداعيگرايي را ادامه ميدهد. او چنين استدلال ميكرد، همانگونه كه اخترشناسان قوانين و نيروهاي حاكم بر كاركرد سيارهها را تعيين كردهاند، تعيين قوانين عالم ذهني نيز امكانپذير است. او عقيده داشت كه قوانين تداعي انديشهها، همتاي ذهني قوانين جاذبه در فيزيك است و آنها براي عمل ذهني جهان مشمولاند. انديشه هيوم گواه ديگري است بر اين باور كه انديشههاي پيچيده به شيوه مكانيكي از درهم آميختن انديشههاي ساده به وجود ميآيند.
ديويد هارتلي (1757ـ1705)
ديويد هارتلي كه فرزند يك كشيش بود براي احراز شغلي در كليسا آماده ميشد، اما به سبب اختلاف نظر وي با آيين رسمي كليسا به پزشكي روي آورد. او زندگي آرام و بيحادثهاي را ميگذرانيد و به طبابت و تحصيل فلسفه اشتغال داشت. در سال 1749 اثري با عنوان مشاهداتي درباره انسان، سرنوشت، وظيفه و انتظارهاي او را منتشر كرد.
اين مهمترين اثر هارتلي بود و از سوي بسياري از دانشمندان، نخستين بحث نظامدار درباره تداعي به شمار ميآيد.
تداعي بر اثر مجاورت و تكرار
قانون بنيادي تداعي هارتلي مجاور است كه سعي كرد به وسيله آن فرايندهاي حافظه، استدلال، هيجان و عمل ارادي و غيرارادي را تبيين كند. انديشهها يا احساسهايي كه همزمان يا به دنبال هم روي ميدهند با يكديگر پيوند مييابند، به گونهاي كه وقوع يكي وقوع ديگري را سبب ميشود. هارتلي پيشنهاد كرد كه تكرار احساسها و انديشهها نيز براي تشكيل تداعيها ضرورت دارند.
هارتلي با لاك در اينباره همعقيده بود كه همه انديشهها و دانشها از تجربه حسي سرچشمه ميگيرند و به هنگام تولد هيچگونه تداعي و دانشي وجود ندارد. به تدريج كه كودك رشد ميكند و به انباشتن انواع تجارب حسي ميپردازد، ارتباطها و رشتههاي تداعي با پيچيدگي فزاينده تشكيل ميشوند. بدينترتيب، تا هنگامي كه شخص به سن بزرگسالي ميرسد نظامهاي فكري سطح بالاتر ايجاد ميشوند. حيات ذهني سطح بالا مانند تفكر، قضاوت و استدلال را ميتوان به عناصر يا حساسهاي ساده تجزيه كرد يا كاهش داد كه از تركيب ذهني تداعيهاي آنها حيات ذهني سطح بالا ساخته ميشود.
هارتلي نخستين كسي بود كه نظريه تداعي را براي تبيين همه انواع فعاليتهاي ذهني به كار بست.
اسحاق نيوتن گفته بود كه تكانهها در جهان فيزيكي، ماهيت ارتعاشي دارند. هارتلي اين انديشه را براي توضيح عمل مغز و نظام عصبي به كار بست و ميتوان گفت نتيجه كار وي اين بود كه انديشههاي نوين در فيزيولوژي عصبي را پيشبيني كرد.
|