روزي بود و روزگاري بود صدها سال پيش از اين، يك روز بچه ها جمع شده بودند و بازي مي كردند. بازي ايشان يك «رئيس» لازم داشت. براي انتخاب رئيس قرعه كشيدند و نام «شر» درآمد. «شر» نام يكي از بچه ها بود. بچه ها از «شر» راضي نبودند، چونكه او را مي شناختند و بارها ديده بودند كه هر وقت«شر» «اوسا» مي شود زورگويي مي كند و زير بار حرف حسابي نمي رود و مي خواهد بزرگي به خرج ديگران بدهد. اين بود كه بچه ها يك صدا گفتند:«نه، ما اين قرعه كشي را قبول نداريم، ما «شر» را قبول نداريم، اشتباه شده و بايد دوباره از سر شروع كنيم.» «شر» كه از درست بودن قرعه اطمينان داشت از اين حرف خيلي لجش گرفت و فرياد زد: چرا قبولم نداريد؟ ما كه هنوز بازي را شروع نكرده ايم، از كجا مي دانيد كه من بدم؟ يكي از بچه ها گفت:«ما چند بار امتحان كرده ايم، تو وقتي مثل همه بازي مي كني بد نيستي ولي عيب تو اين است كه وقتي اسمت را گذاشتند «اوسا» ديگر حرف حسابي سرت نمي شود، گردن كلفتي مي كني، جرمي زني، دغل بازي مي كني، با قوي ترها يار مي شوي و حق ضعيف ها را پا مال مي كني، دعوا راه مي اندازي و صداي بزرگترها درمي آيد. ولي ما مي خواهيم بازي كنيم و همه با هم برابر و برادر باشيم، بگذار «اوسا» يكي ديگر باشد.» رسم دنيا اين است كه وقتي همه با هم يك چيزي را بخواهند يك نفر نمي تواند با همه دربيفتد. ناچار «شر» هم قبول كرد و قرعه كشي تجديد شد. اين بار قرعه به نام «خير» درآمد. «خير» اسم يكي ديگر از بچه ها بود، و همه خوشحال شدند و براي او فرياد شوق كشيدند. «خير» پسر خوبي بود و همه او را دوست مي داشتند چونكه باتربيت بود، هرگز به كسي حرف بد نمي زد و در بازي بي انصافي نمي كرد و با همه مهربان بود و هيچ كس نمي توانست از كارهاي «خير» ايراد بگيرد. وقتي بچه ها از «اوسا» شدن «خير» خوشحال شدند «شر» از زور حسودي رنگش سرخ شده بود و «خير» هم اين را فهميد و براي اينكه دل خوري پيدا نشود گفت: حالا من «شر» را به جاي وردست و معاون خودم انتخاب مي كنم و «شر» هم مطابق ميل همه بازي مي كند. پيش از اينكه بچه ها حرفي بزنند «شر» ميان حرف او دويد گفت: «نه، من بازي نمي كنم، من مي خواهم بروم.» «شر» خيلي رنجيده بود، به شخصيتش برخورده بود، و با اينكه «خير» در اين ميان تقصيري نداشت از او رنجيده بود و نتوانست اين تحقير را تحمل كند، قهر كرد و با چشمان اشك آلود به خانه رفت. آن روز گذشت و بچه ها هر روز بازي مي كردند و اين پيشامد هم فراموش شد اما «شر» آن را فراموش نكرد.
|