جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  07/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مكاتب روانشناسي

روانشناسان «د»
گروه: مكاتب روانشناسي

رنه د كارت (1650ـ1596)


دكارت در 31 مارس 1596 در فرانسه به دنيا آمد. او از پدرش پول كافي به ارث برده بود و لذا مي‌توانست هزينه‌هاي زندگي تحصيلي و مسافرت‌هايش را تأمين كند. او از 1604 تا 1612 در يك مدرسه يسوعي1 در رشته علوم انساني و رياضيات تحصيل كرد و در فلسفه، فيزيك و فيزيولوژي استعداد چشمگيري از خود نشان داد. چون دكارت از نظر سلامت بدني آسيب‌پذير بود، مدير مدرسه او را از شركت در مراسم مذهبي صبحگاهي معاف كرد و به وي اجازه داد تا هنگام ظهر در رختخواب بماند، عادتي كه در سرتاسر زندگي خود آن را حفظ كرد. در اين صبح‌هاي آرام بود كه او به خلاق‌ترين تفكرات خود مي‌پرداخت.

دكارت پس از اتمام تحصيل رسمي خود، نمونه‌هايي از خوشگذراني‌هاي پاريس را تجربه كرد و چون اين زندگي را ملال‌انگيز يافت، براي مطالعه رياضيات گوشه‌نشيني را انتخاب كرد. در 21 سالگي در ارتش‌هاي هلند، باواريا و مجارستان به عنوان يك داوطلب نجيب‌زاده وارد خدمت شد، درحالي كه شمشيربازي ماهر و شخصي ماجراجو بود. او همچنين آشكارا به همه نوع فسق و فجور و لذت‌هاي غيرمعمول زندگي دست مي‌زد، هرچند تنها پيوند عاشقانه پايدار او يك رابطه عشقي سه ساله با يك زن هلندي بود كه در سال 1935 از او صاحب فرزندي شد.

دكارت به اين كودك خردسالش عشق مي‌ورزيد و با مرگ او در سن پنج سالگي قلبش شكسته شد. او فقدان اين فرزند را به عنوان عميق‌‌ترين غم زندگي توصيف كرده است.

دكارت مشتاقانه علاقه‌مند بود كه دانش علمي را در امور عملي به كار بندد. او به بررسي و مطالعه فنوني پرداخت تا بتواند از خاكستري شدن موهايش جلوگيري كند و در مورد استفاده از صندلي‌هاي چرخدار نيز به آزمايش‌هايي دست زد.

دكارت هنگامي كه در ارتش خدمت مي‌كرد خوابي ديد كه زندگيش را دگرگون كرد. چنانكه خود وي گفته است، روز دهم نوامبر را در يك اتاق گرم در كنار بخاري گذرانيده و درباره عقايد علمي و رياضي انديشيده است. او در آنجا به خواب مي‌رود و در رؤياي خود ـ آنگونه كه بعدها آن را تعبير كرد ـ به خاطر تنبلي مورد سرزنش قرار مي‌گيرد و «روح حقيقت» ذهنش را تسخير مي‌كند. اين تجربه او را بر آن مي‌دارد تا زندگي خود را در راه اين هدف وقف كند كه رياضيات را مي‌توان درباره همه علوم به كار بست و درنتيجه يقين بودن دانش دست يافت.

دكارت درباره رياضيات و فلسفه كتاب‌هاي مفصلي نوشت و شهرت فزاينده او در اين نوشته‌ها توجه ملكه كريستينا،1 ملكه سوئد را به خود جلب كرد و از وي دعوت به عمل آورد تا به او فلسفه بياموزد. هرچند دكارت مايل نبود آزادي و تنهايي را از دست بدهد، به خاطر احترام زيادي كه براي خواسته‌هاي خاندان سلطنتي قائل بود، در پاييز سال 1649 با يك كشتي جنگي كه ملكه براي بردن او به سوئد فرستاده بود به آنجا رفت. ملكه كريستينا كه دانشجوي زياد مستعدي نبود، اصرار داشت كه در سرماي سخت يك زمستان غيرعادي همه روزه از ساعت 5 صبح، در كتابخانه‌اي كه به اندازه كافي گرم نمي‌شد، درس خود را آغاز كند.

دكارت با بنيه ضعيف خود بيدار شدن در صبح‌هاي زود و سرماي شديد را به مدت 4 ماه تحمل كرد، پيش از آنكه در 11 فوريه 1650 بر اثر ذات‌الريه از پاي درآيد. پيش از دكارت اين نظريه پذيرفته شده بود كه به‌طور اساسي بين بدن و ذهن تعامل يك‌طرفه وجود دارد. ذهن مي‌تواند تأثير عظيمي بر بدن اعمال كند، اما اثر بدن بر ذهن اندك است. يك مورخ معاصر در اين زمينه قياس زير را مطرح مي‌كند:

چنين انديشيده مي‌شد كه رابطه ذهن و بدن مانند پيوند بازيگر و عروسك خيمه‌شب‌بازي است. بر اين اساس ذهن مانند بازيگري است كه نخ‌هاي بدن را مي‌كشد (لوري، 1982).

دكارت موضع دوگانه ‌نگر را انتخاب كرد. وي معتقد بود ذهن و بدن درحقيقت دو عنصر متفاوت‌اند، اما او با تعريف مجدد رابطه بين اين دو از ديدگاه سنتي انحراف پيدا كرد. دكارت در نظريه خود درباره تعامل ذهن ـ بدن مي‌گفت درست است كه ذهن بر بدن تأثير مي‌گذارد، اما تأثير بدن بر ذهن بسيار عظيم‌تر از آن است كه در گذشته تصور مي‌شد. اين رابطه فقط يك طرفه نيست بلكه يك تعامل دوسويه است. اين انديشه كه در قرن هفدهم افراطي محسوب مي‌شد مفهوم‌هاي ضمني مهمي را در بر دارد.

پس از آنكه دكارت آيين خود را منتشر كرد، بسياري از معاصران وي پذيرفتند كه از آن پس ديگر از اين فكر كه ذهن صاحب اختيار اين دو ذات ]ذهن و بدن[ است، يعني اينكه بازيگر با كشيدن نخ‌هاي عروسك خيمه‌شب‌بازي، كاركردي تقريباً مستقل از بدن دارد، جانبداري نكنند. بدن كه داراي ويژگي‌ها و ماهيت فيزيكي و مادي است مهم‌تر تلقي شد. كاركردهايي كه پيش از آن به ذهن نسبت داده مي‌شدند اكنون به عنوان كاركردهاي بدن مورد توجه قرار گرفتند.

به عقيده دكارت، ذهن غيرمادي است (از ماده فيزيكي تشكيل نشده است). ذهن همچنين قادر به تفكر و هشياري است و درنتيجه دانش مربوط به جهان بيروني را براي ما فراهم مي‌كند. ذهن هيچيك از خصايص ماده را ندارد. مهمترين ويژگي ذهن استعداد تفكر آن است و اين ويژگي آن را از جهان مادي جدا مي‌كند.

از آنجا كه ذهن داراي تفكر، درك و اراده است بايد به گونه‌اي در بدن اثر بگذارد و از آن اثر بپذيرد. براي مثال، هنگامي كه ذهن تصميم مي‌گيرد از جايي به جاي ديگر حركت كند، اين تصميم به وسيله ماهيچه‌ها و عصب‌هاي بدن به مرحله اجرا در مي‌آيد. به همين ترتيب، هنگامي كه بدن مثلاً بر اثر نور يا گرما تحريك مي‌شود، ذهن اين داده‌هاي حسي را شناسايي و تفسير كرده و پاسخ مناسب را تعيين مي‌كند.




چارلز داروين (1882ـ1809)


كتاب چارلز داروين با عنوان درباره منشاء انواع به وسيله انتخاب طبيعي كه در سال 1859 منتشر شد، يكي از مهمترين كتاب‌‌ها در دنياست. نظريه تكامل كه در اين اثر ارائه شد تأثير عميقي بر روانشناسي معاصر آمريكا گذاشت، به‌طوري كه اين روانشناسي از لحاظ شكل و مطلب به همان اندازه به داروين مديون است كه به هر انديشه يا فرد ديگري. (همانطور كه خواهيم ديد، نظريه تكامل بر كار زيگموند فرويد نيز تأثير گذاشت).

اين پيشنهاد كه موجودات زنده با گذشت زمان تغيير مي‌كنند و انديشه بنيادي تكامل است، در اصل از داروين نبود. سابقه پيشگويي‌هاي بخردانه اين انديشه را مي‌توان در قرن پنجم پيش از ميلاد سراغ گرفت، هرچند كه اين نظريه تا اواخر قرن هيجدهم به نحو نظام يافته مرود پژوهش قرار نگرفته بود. ايراسموس داروين (فيزيولوژيست انگليسي 224/154 كيلويي ]340 پوندي[ و پدربزرگ چارلز داروين و فرانسيس گالتون كه اشعار عاشقانه مي‌سرود و پدر 14 فرزند با دو همسر و يك مديره) نوشت كه تمام حيوان‌هاي خونگرم از يك تكه رشته يا ليف زنده تكامل يافته‌اند و خداوند به آنها جان بخشيده است.

در سال 1809 طبيعي‌دان فرانسوي ژان باپتيست لامارك يك نظريه رفتاري درباره تكامل تدوين كرد كه بر تغيير يا اصلاح شكل بدني حيوان بر اثر تلاش‌هاي آن براي انطباق با محيط خود تأكيد داشت. لامارك پيشنهاد كرد كه نسل‌هاي بعدي اين اصلاحات را به ارث مي‌برند.

براي مثال، زرافه گردن دراز را طي نسل‌‌ها براي دستيابي به غذا در شاخه‌هاي بالاتر درختان كسب كرده است.

در اواسط سال‌هاي دهه 1800 زمين‌شناس بريتانيايي چارلز لايل، با مطرح ساختن اينكه كره زمين در تكامل خود به صورت ساختار كنوني‌اش، از مراحل گوناگون توسعه يا رشد گذر كرده است، انديشه تكامل را در نظريه زمين‌شناسي وارد كرد.

چرا، پس از پشت سر گذاشتن چندين قرن از پذيرش تبيين انجيلي خلقت، دانشمندان بر آن شدند يك تبيين جايگزين را جست‌وجو كنند؟ يك دليل اين است كه دانشمندان درباره گونه‌هاي ديگري كه در كره زمين مسكن داشتندچيزهاي بيشتري آموختند. كاوشگران شكل‌هاي تازه‌اي از زندگي حيواني كشف مي‌كردند كه پيشتر ناشناخته بودند. بنابراين، ناگزير مي‌نمود كسي اين پرسش را مطرح سازد كه حضرت نوح احتمالاً چگونه توانست يك جفت از هريك از اين حيوان‌‌ها را در كشتي خود جاي دهد. اساساً انواع موجودات چنان زياد بودند كه به دشواري مي‌توان اين داستان را باور كرد.

كاوشگران و دانشمندان همچنين فسيل‌‌ها و استخوان‌هايي از موجودات كشف كردند كه با انواع موجود جور در نمي‌آمدند. اين استخوان‌‌ها به ظاهر به حيوان‌هايي تعلق داشتند كه زماني روي كره‌زمين زندگي كرده و سپس ناپديد شده‌اند. بدين‌سان، ديگر اين باور پذيرفته نبود كه اشكال حيات از آغاز تاكنون ثابت و بدون تغيير بوده، بلكه برعكس چنين فرض شد كه زندگي در معرض اصلاح و تغيير بوده است. انواع يا گونه‌هاي قديمي منقرض و گونه‌هاي نو پديدار مي‌شدند و بعضي از آنها تغيير يافته‌هاي شكل‌هاي جاري بودند. دانشمندان گمان داشتند كه هر چيز در طبيعت از تغيير حاصل مي‌شود و هنوز هم در فرآيند تكامل است.

تأثير تغيير مدام نه فقط در محافل علمي و روشنفكرانه بلكه در زندگي روزمره نيز مشاهده مي‌شد. تأثير انقلاب صنعتي روحيه اجتماعي زمان را تغيير شكل مي‌داد. با كوچ توده‌هاي مردم از مناطق روستايي و شهرهاي كوچك به مراكز صنعتي شهري درحال توسعه سريع، ارزش‌‌ها، روابط اجتماعي و هنجارهاي فرهنگي، كه براي نسل‌‌ها ثابت بودند، از هم مي‌گسستند.

بالاتر از همه، تأثير فزاينده علم بود. مردم كمتر راضي مي‌شدند كه انديشه‌هاي خود را درباره ماهيت انسان و جامعه بر چيزي بنا نهند كه انجيل و مراجع باستاني درست بودن آن را اعلام مي‌داشتند. درعوض، آماده بودند تا وفاداري خود را نسبت به موازين گذشته تغيير دهند و به علم ايمان بياورند.

تغيير، دستور روز بود. اين دگرگوني به همان اندازه كه بر دانشمندي كه وقتش را به حل معماي مجموعه استخوان‌هاي به تازگي كشف شده سپري مي‌كرد تأثير داشت، بر زارع روستايي نيز تأثير گذاشت تا به جاي اينكه زندگيش با آهنگ فصول بگردد، اكنون با آهنگ ماشين مي‌گشت. جو روشنفكرانه و اجتماعي آن زمان‌‌ها انديشه تكامل را به‌طور علمي قابل احترام مي‌شمرد. به هرحال، دانشمندان و متفكران براي مدت مديدي به گمانه‌زني پرداختند، پيشنهادها و فرضيه‌هايي ارائه كردند، اما نتوانستند شواهد تأييدكننده زيادي ارائه دهند. آنگاه كتاب درباره منشاء انواع داروين آنقدر داده‌هاي خوب سازمان‌يافته‌اي را فراهم ساخت كه ديگر نمي‌شد نظريه تكامل را ناديده گرفت. آن روزگار، يعني روح زمان، به چنين نظريه‌اي نياز داشت و چارلز داروين عامل آن شد.

زندگي داروين

چارلز داروين در كودكي در مورد اينكه جهان آينده او را به عنوان دانشمندي تيزهوش و سخت‌كوش خواهد شناخت نمودهاي اندكي از خود بروز مي‌داد. او خشن و بدجنس بود و براي اينكه جلب توجه كند شوخي‌هاي زننده مي‌كرد، دروغ مي‌گفت و دست به دزدي مي‌زد.

يكي از خاطره‌هاي اوليه او اين بود كه وقتي او را به خاطر بدرفتاري تنبيه كرده، در اتاقي گذاشته و در را به رويش قفل كرده بودند اقدام به شكستن پنجره‌‌ها كرده بود (ديزموند و مور، 1991).

پدر پزشك ثروتمندش اميد اندكي به او داشت و نگران بود كه چارلز جوان باعث بدنامي خانواده بشود. اگرچه چارلز هرگز مدرسه را دوست نداشت و در تحصيلاتش ضعيف بود، علاقه اوليه‌اي به تاريخ طبيعي و جمع‌آوري سكه، صدف و سنگ‌هاي معدني نشان داد. پدرش او را براي تحصيل پزشكي به دانشگاه ادينبورگ فرستاد، ولي خيلي زود آن را كسل‌كننده يافت. پدرش تصميم گرفت كه چارلز به عوض پزشك يك كشيش شود.

داروين سه سالي را در دانشگاه كمبريج سپري كرد و اين تجربه را، حداقل از نظر تحصيلي، عمر هدر رفته توصيف كرد. از نظر اجتماعي زمان جالبي بود، شادترين دوره از زندگي‌اش محسوب مي‌شد. سوسك جمع مي‌كرد، به شكار مي‌رفت، مقدار زيادي از وقت خود را به نوشيدن، آواز خواندن و ورق‌بازي با دسته‌اي از دانشجويان كه آنان را عياش و كوته‌ذهن مي‌خواند، مي‌گذراند.

يكي از استادان داروين، جان استيونز هنزلو گياه‌شناس به نام، مقام داروين را به عنوان طبيعي‌دان كشتي بيگل2 كه دولت بريتانيا براي يك سفر علمي به دور دنيا آماده مي‌كرد، تثبيت كرد. اين سير و سياحت كه از 1831 تا 1836 به طول انجاميد، از آب‌هاي آمريكاي جنوبي شروع شد و پس از گذشتن از تاهيتي و نيوزلند، از طريق جزيره آسنسيون و ازورز* به انگلستان بازگشت. اين سفر يك فرصت منحصر به فرد براي داروين فراهم كرد تا بتواند گونه‌هاي حيات گياهي و حيواني را مشاهده كند و توانست مقدار وسيعي اطلاعات جمع‌آوري كند. اين سفر شخصيت داروين را نيز تغيير داد. وقتي كه به انگلستان برگشت ديگر دوستدار خوشگذراني سابق نبود بلكه يك دانشمند جدي مصمم بود و تنها يك شوق در زندگي داشت: تدوين نظريه تكامل خود.

داروين در 1839 ازدواج كرد، سه سال بعد او و همسرش به داون، دهكده‌اي درحدود 26 كيلومتري (16 مايلي) لندن كوج كردند. در آنجا مي‌توانست بدون مزاحمت‌هاي زندگي شهري حواس خود را بر روي كارش متمركز سازد. اين مرد تنومند هرگز سالم نبود، از ناراحتي‌هاي جسماني به ستوه آمده بود، از استفراغ، نفخ شكم، دمل، اگزما، سرگيجه، سوزش و افسردگي رنج مي‌برد. اين علائم كه به ظاهر ريشه عصبي داشتند و با هر آشفتگي در برنامه جاري روزانه‌اش عود مي‌كردند، هر زمان كه دنياي خارج مزاحمت ايجاد مي‌كرد و او را از كار كردن باز مي‌داشت، مي‌بايست حمله ديگري را متحمل بشود. بيماري وسيله سودمندي براي حفظ او از امور دنيوي بود و تنهايي و تمركزي را كه براي خلق نظريه‌اش نياز داشت برايش فراهم مي‌آورد. نويسنده‌اي شرايط داروين را «بيماري خلاق» ناميد (پيكرينگ، 1974).

از همه بريد، ميهماني‌‌ها را قطع و تعهدات را كم كرد؛ حتي در بيرون از پنجره اتاق مطالعه‌اش آيينه‌اي تعبيه كرد تا پنهاني مواظب گردشگراني باشد كه به جاده درشكه‌رو اطراف خانه او وارد مي‌شدند. روز پس از پس، هفته پس از هفته، درد شكم او را ناراحت مي‌كرد و طي سال‌‌ها پس از پناه بردن به منزل روستايي‌اش از خوابيدن در هر جاي ديگر، مگر خانه امن يكي از خويشاوندان نزديكش، خودداري مي‌كرد. او مرد نگراني بود. (ديزموند و مور، 1991).

داروين دليل خوبي داشت كه نگران باشد. انديشه تكامل او را مراجع محافظه‌كار در كليسا و حتي برخي محافل دانشگاهي محكوم مي‌كردند. كشيشان آن را انحطاط و تخريب اخلاقي به حساب آوردند و موعظه كردند كه اگر مردم متفاوت از حيوان‌‌ها ديده نشوند، همانند حيوان‌‌ها رفتار خواهند كرد. وحشيگري حاصل به‌طور حتم موجب اضمحلال تمدن خواهد شد. داروين بعضي وقت‌‌ها خود را «قاضي عسگر شيطان» مي‌خواند، به دوستي گفته بود كه كار كردن بر روي نظريه تكامل به منزله اعتراف به جنايت است (ديزموند و مور، 1991).

داروين مي‌دانست وقتي كه سرانجام انديشه‌هاي خود را منتشر كند به عنوان يك مرتد2 مورد لعن قرار خواهد گرفت. پيش از آنكه كارش را به دنيا عرضه كند 22 سال صبر كرد، مي‌خواست مطمئن شود كه وقتي يافته‌هايش منتشر شدند، شواهد علمي انكارناپذيري نظريه او را تأييد خواهند كرد. بنابراين، داروين با احتياط دردآوري، به آهستگي پيش مي‌رفت.

در سال 1842 يك خلاصه 35 صفحه‌اي از نظريه خود را نوشت. دو سال بعد آن را به يك مقاله 200 صفحه‌اي توسعه داد، اما هنوز راضي نبود. به محرمانه نگهداشتن انديشه‌هايش ادامه داد و فقط آن را با لايل زمين‌شناس و جوزف هوكر گياه‌شناس در ميان گذاشت. براي 15 سال ديگر داروين زحمت كشيد و در داده‌هاي خود غوطه خورد، آنها را بازرسي كرد، بسط داد، تجديدنظر كرد و مي‌خواست تمام جنبه‌هاي نظريه طردناپذير باشند.

هيچكس نمي‌داند كه اگر داروين در ماه جون 1858 آن نامه تكان‌دهنده را از آلفرد راسل والاس، طبيعي‌داني كه حدود 14 سال جوان‌تر از داروين بود، دريافت نكرده بود، چند وقت ديگر ارائه نظريه‌اش را به تعويق مي‌انداخت. والاس در مدتي كه در مناطق هند شرقي براي بهبودي از يك بيماري اقامت داشت، خلاصه‌اي از نظريه تكامل را تهيه كرده بود كه به‌طور قابل ملاحظه شبيه به نظريه داروين بود، هرچند كه از غناي داده‌هايي كه داروين جمع‌آوري كرده بود برخوردار نبود. بدتر اينكه، والاس مي‌گفت كارش 3 روز طول كشيده است. او عقيده داروين را درباره نظريه‌اش جويا شده بود و خواسته بود كه در انتشارش به او كمك كند.

احساسات داروين را كه بيش از دو دهه كار طاقت‌فرسا و پر رنج را تحمل كرده بود تصور كنيد!

داروين بسيار جاه‌طلب بود، صفتي است كه در بين دانشمندان رايج است. حتي پيش از سفرش با بيگل در خاطره‌هاي روزانه‌اش نوشته بود «آرزومند است جايگاه مناسبي را در ميان مردان علمي كسب كند». بعداً اضافه كرد، «اميدوارم بتوانم به شهرت كاذب بهاي كمتري بدهم... از انديشه نوشتن به خاطر تقدم متنفرم، با وجود اين، اگر قرار باشد كسي انديشه‌هاي مرا پيش از من منتشر كند، به‌طور حتم بايد آزرده‌خاطر بشوم» (مرتن، 1957، صص. 648ـ647).

داروين، همانطور كه به دوست خود لايل گفت، مي‌دانست كه اگر به والاس كمك كند كه نوشته‌هايش را منتشر سازد، در اين صورت تمام سال‌هاي كار سخت و اعتبار آغاز نظريه تكامل به هدر مي‌رفت (بنجامين، 1993). درحالي كه هنوز هم در مورد اينكه چه راهي را انتخاب كند با خود در جدال بود، پسر خردسالش از بيماري تب سرخ (مخملك) درگذشت و داروين را ماتم‌زده كرد. او در مورد اشاره‌هاي ضمني نامه والاس به فكر فرو رفت، اما با حس حسادت آميخته به رعايت انصاف تصميم گرفت كه «به نظر دشوار مي‌رسد كه حق‌تقدم چندين ساله خود را از دست بدهم و به هيچ‌وجه مطمئن نيستم كه اين امر جنبه عدالت قضيه را تغيير مي‌دهد... انتشار آن اكنون براي من ناشرافتمندانه خواهد بود» (مرتن، 1957، ص. 648).

لايل و هوكر پيشنهاد كردند كه هم نامه والاس و هم بخش‌هايي از كتاب آينده داروين در جلسه اول جولاي 1958 انجمن لينين (يك انجمن علمي كه به يادبود لينائيوس طبيعي‌دان سوئدي به اين نام خوانده مي‌شد) قرائت شوند. مابقي ديگر تاريخ است. تمام 1250 نسخه اولين چاپ كتاب درباره منشاء انواع داروين در روز انتشار به فروش رفتند. اين كتاب هيجان و بحث فوري را موجب شد و اگرچه داروين در معرض انتقاد شديد قرار گرفت «شهرت كاذب يا صوري» را كسب كرد.

تأثير داروين بر روانشناسي

كارهاي داروين در آخرين بخش قرن نوزدهم نيروي عمده‌اي در شكل دادن به روانشناسي جديد بود. نظريه تكامل او به اين امكان كه بين عملكرد ذهني انسان‌‌ها و حيوان‌هاي پست‌تر تداومي وجود داشته است موجوديت بخشيد. اگر ذهن انسان از ذهن‌هاي ابتدايي‌تر تكامل يافته باشد چنين نتيجه مي‌شود كه بين عملكرد ذهني حيوان‌‌ها و انسان‌‌ها شباهت‌هايي وجود دارد. فاصله بين حيوان و انسان را كه در قرن پيش دكارت توصيف كرده بود بدين‌ترتيب دوباره مورد پرسش قرار داد. دانشمندان ديدند كه براي فهم رفتار انسان، مطالعه رفتار حيوان حياتي است. آنان به بررسي كاركرد ذهني حيوان روي آوردند و موضوع تازه‌اي را به آزمايشگاه روانشناسي معرفي كردند. رشته حاصل كه روانشناسي حيواني بود كاربردهاي وسيع پيدا كرد.




جان ديويي (1952ـ1859)


زندگي اوليه جان ديويي چندان برجسته نبود و در سال‌هاي پايين تحصيل در دانشگاه ورمونت فعاليت‌هاي هوشمندانه چنداني از خود نويد نمي‌داد. پس از فارغ‌التحصيلي چند سالي را در دبيرستان تدريس كرد و در پيش خود به مطالعه فلسفه پرداخت و چند مقاله علمي منتشر كرد.

در دانشگاه جانز هاپكينز در بالتيمور در دانشكده تحصيلات تكميلي ثبت‌نام كرد و در 1884 درجه دكتراي تخصصي (PhD) خود را به دست آورد و بعد در دانشگاه‌هاي ميشيگان و مينه‌سوتا به تدريس پرداخت. در 1886 اولين كتاب درسي آمريكايي را در روانشناسي جديد (با عنوان مناسب، روانشناسي) منتشر كرد كه كتاب محبوبي بود تا اينكه اصول روانشناسي جيمز در 1890 آن را از رونق انداخت.

ديويي ده سالي را در دانشگاه شيكاگو گذراند و در آنجا به يك نيروي حيات‌بخش در روانشناسي تبديل شد. يك مدرسه آزمايشگاهي تأسيس كرد، كه در آن زمان يك نوآوري افراطي در آموزش و پرورش تلقي مي‌شد؛ اين مدرسه به عنوان سنگ بنايي براي جنبش آموزش و پرورش پيشرو عمل كرد. در 1904 به دانشگاه كلمبيا در نيويورك رفت تا درباره كاربرد روانشناسي در مسائل آموزشي و فلسفي كار كند و اين نمونه ديگري از جهت‌گيري عملي بسياري از روانشناسان كاركردي است.

اهميت ديويي براي روانشناسي به نفوذ او بر روانشناسان و ساير دانشمندان و تدوين چارچوب فلسفي براي مكتب جديد فكري مربوط مي‌شود. وقتي كه در سال 1904 دانشگاه شيكاگو را ترك كرد، رهبري جنبش كاركردگرا به آنجل محول شد.

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837