جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  11/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
معرفي كتاب > ادبيات > مقالات - نقد

قیمت آی کتاب
75,000 ریال
قیمت کتاب
ریال

صداي بال سيمرغ
نويسنده: عبدالحسين زرين كوب
ناشر: سخن
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 235
اندازه كتاب: وزیری جلد سخت - سال انتشار: 137886 - دوره چاپ: 5
کد کتاب: 100864

فروخته شد - موجود نمی باشد
کمیاب یا دست دوم - کیفیت : خوب

امتیاز آی کتاب به این کتاب:

امتیاز دهی به این کتاب:

مروري بر كتاب
درباره زندگي و انديشه عطار

عطار! عطار پیر بعد از سالها همدلی و دلشناختگی حالا می‌بینم هر روز بیش از پیش دنیای من و احساس و اندیشه ای که بر آن حاکم است از دنیای تو و آرمان و اندیشه ای که در آن فرمانرواست دور و دورتر می‌شود. با وجود سالها آشنایی احساس می‌کنم هنوز فاصلۀ بسیاری ما را از یکدیگر جدا می‌کند.

اکنون، قاف وحدت که سرحد دنیای ماورای حس است قله‌هایش در مه و برف فراموشی محوست. صدای بال سیمرغ را که پرافشانی او نشان عزلت گزینی از دنیای ماست دیگر هیچ کس نمی‌شنود. غیر از تو که آن را می‌شنید و که آن را تکرار می‌کرد؟ چه قدر از دنیای ما فاصله گرفته‌ای؛ عطار! با این همه نزدیکی چقدر از هم دور مانده‌ایم.

آشنایی ما هم به سالهای دور می‌رسد- سالهای دور اما نه این قدر دور که امروز احساس می‌کنم. اولین برخورد ما کی بود؟ در آن سالهای خرسندی و خوش خیالی‌های عاری از دغدغه در اطراف من هر چه بود معجزه بود؛ آسمان که بالای سر انسان معلق بود و زمین که در فضا حرکت می‌کرد معجزه بود، آبشار و نسیم و شکوفه و درخت و ستاره و هر چه بود معجزه بود. مادر معجزه بود، پدر معجزه بود، و پدر بزرگ پیر که حرفۀ تو را پیشه کرده بود نیز معجزه بود.

تو نیز در همان اولین برخورد که در منظومۀ کوتاه بیسرنامه ات با من کردی معجزه ای واقعی بودی. معجزه بودنت را نمی‌توانستم باور نکنم و انسان بی‌سر که شعر بگوید و راه برود و از درد و عشق خدا نغمه سرکند برایم معجزه‌ای زیبا بود. هنوز هشت نه سال بیشتر نداشتم و در همان سالهای دور بود که بیسرنامه‌ات مرا مجذوب تو ساخت. یادت هست عطار؟ البته یادت نیست چون تو در آن وقت سر نداشتی و من که با جان و دل یک کودک خردسال، به معجزه‌های بیسرنامه دل بسته بودم و آن را از بر کرده بودم، هرگز تو را با سر ندیدم - پس آن پیشانی بلند درخشان که می‌بایست این تن بی سر اما زنده و تپنده را هدایت کند چه می‌شد؟ با این مثنوی کوتاه آکنده از افسوس و حسرت بود که با تو آشنا شدم و آن را باور کردم.

اما تو آن را باور نکردی چون بیسرنامه مال تو نبود. طی سالهای بعد، در هر فرصتی که دست داد کتاب‌های دیگر را که نام تو روی آنها بود خواندم- هیلاج نامه، جوهر الذات، مظهرالعجایب، پندنامه، گل و هرمز .... و چقدر طول کشید که دریافتم آنها هم از تو نیست. خوب شد که اینها از تو نیست. اگر بود که می‌توانست اتهام پرگویی و بیهوده گویی را از تو رفع کند؟ اما آن چه مال تو بود، عطار پیر، برایم آموزنده، مایۀ لذت و موجب تأمل و عبرت بود. منطق الطیر را بارها خواندم، چاپ‌های بازاری مصیبت نامه، الهی نامه اسرارنامه‌ات را بارها با لطف و لذت خواندم. چه زبانی! چه بیانی. بارها از قصه‌ای کوتاه یا از موعظه ای تأمل‌انگیز غرق لذت یا غرق حیرت شدم.


كتاب هايي در اين زمينه

صادق چوبک کیست؟
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

پدران خفته و اشباح عروسكخانه
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

ویژه نامه آفتاب حقیقت و موسسه پژوهشی کومش
   

مثنوي و مردم
   

عبارت از چيست؟
   

من حسین ام ، پناهی ام
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

كتاب هايي در اين زمينه       فهرست کتاب های این گروه


راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837