جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  15/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
معرفي كتاب > ادبيات > داستان هاي فارسي

قیمت آی کتاب
55,000 ریال
قیمت کتاب
ریال

پرستويي در قفس طلايي
نويسنده: نسرين معراجي
ناشر: نگين
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 240
اندازه كتاب: رقعی جلد سلفون - سال انتشار: 1376 - دوره چاپ: 1
کد کتاب: 87651

فروخته شد - موجود نمی باشد
کمیاب یا دست دوم - کیفیت : خوب

امتیاز آی کتاب به این کتاب:

امتیاز دهی به این کتاب:

مروري بر كتاب
غروب غم انگيزي بود ،پهنه آسمان به رنگ خون ميزد،امواج دريا خشمگينانه خود را به ساحل شني مي کوفتند،مانند اين بود که مي خواستند خود را از قفس دريا رها کنند.صداي امواج دريا به سان ناله معشوقي بود که از محبوب خود دور مانده.آهنگ ني مجنون بود در دشت بي انتها.ترانه فرهاد در دل کوههاي بيستون.به افق خيره شده بودم و در سرخي درياي فلق سوار بر اسب خيال گم شده بودم،تن خسته ام روي صندلي راحتي به اين سو وآن سو حرکت مي کرد.طنين صداي امواج هماهنگ با جير جير صندلي در فضا حکم فرما بود.

صندلي هم مانند من و دريا مي خواست آزاد شود و به بيکرانه ها قدم بگذارد ،قدم به ابديت،ابديتي سحر اميز و آزاد،هستي به رنگ آبي آسمان،آن سو تر در فضاي دور صداي آواز مرغ عشقي به گوش مي رسيدصداي مرغ عاشق در کنار جفتي مشتاق انگار براي محبوب خود مي سرود،اگر در قفس باشيم ولي در کنار هم زندگي زيباست،مي توان خوشبخت بود و سعادتمند زندگي کرد.در دل نسبت به اين دو مرغ عاشق حسادت کردم،من هم زنداني بودم،من هم در قفس طلايي او اسير بودم.

صيد دام نيرنگ بودم و طعمه طمع خانواده ام..خورشيد در پهنه نارنجي رنگ دريا کم کم خاموش ميشد.

بياد اوردم سخن مادر بزرگ را که هميشه به من و نوه هاي ديگرش مي گفت "هر حاجتي و آرزويي داريد در هنگام غروب افتاب از خدا بخواهيد د ران صورت بر اورده خواهد شد"اين چند روز کارم اين بود که بنشينم و به غروب افتاب خيره شوم و از خداوند درخواست کنم چراغ عمر مرا هم مانند غروب خورشيدش خاموش کند.

قطره اشک گوشه چشمم را پاک کردم و براي گرفتن وضو از جاي بر خاستم،ازاتاق که خارج شدم صداي خنده و فرياد ديگران آزارم داد.فضاي اتاق پذيرايي را دود سيگار پرکرده بود.طوري که تنفس کردن مشکل بود.بدون جلب توجه واينکه نظري به حاضرين بياندازم به طرف دستشويي رفتم،وضو گرفتم،نگاهي به آيينه انداختم،خداي من ايا اين صورت من بود حلقه کبودي اطراف چشمم را فرا گرفته و رنگ صودتم به زردي گراييده بود.

مطمين بودم اين سيماي من نيست.اين چهره شخص غمگيني بود که در زير فشار غصه هايش خرد شده بود،ايا من هم غمگين بودم؟جواب سوال خود را نمي دانستم هنوز باور نکرده بودم که چه بر من گذشته است ولي ايا اتفاقي افتاده بود شايد فقط خواب بود و خيال...


كتاب هايي در اين زمينه

ورود ممنوع
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

آیلین
   

پایان خوش ناتمام
   

پانزده روز در پاریس
   

انجمن علف ها
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

سی گاو ؛ و هشت رمان دیگر
   

كتاب هايي در اين زمينه       فهرست کتاب های این گروه


راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837