اولريك نيسر ( ـ 1928)
اولريك نيسر در كيل، آلمان متولد شد و والدينش او را در 3 سالگي به آمريكا بردند. او تحصيلات دانشگاهياش را در هاروارد آغاز كرد و در فيزيك تخصص گرفت. پس از اينكه استاد جواني به نام جورج ميلر او را تحت تأثير قرار داد، به اين نتيجه رسيد كه فيزيك او را «ارضا» نميكند و لذا به روانشناسي روي آورد. او يك درس افتخاري در مورد روانشناسي ارتباطات را كه توسط ميلر تدريس ميشد انتخاب كرد و در آن نظريه خبري آشنا شد. او همچنين گزارش ميدهد كه از كتاب كافكا با عنوان اصول روانشناسي گشتالت تأثير پذيرفته است.
نيسر پس از گرفتن درجه ليسانس از هاروارد در 1950 درجه فوق ليسانس خود را در دانشگاه سوارتمور و زير نظر ولفگانگ كهلر روانشناس گشتالتي دريافت كرد. نيسر براي تحصيل در دوره دكتري به هاروارد برگشت و آن را در 1956 دريافت كرد.
برخلاف جاذبه فزاينده رويكرد شناختي به روانشناسي براي نيسر، او براي احراز شغلي در دانشگاه گريزي از رفتارگرايي نداشت. او گفت «آن چيزي بود كه شخص بايد ياد ميگرفت، زمان آن بود كه تصور ميشد هيچ پديده روانشناختي حقيقت نداشت مگراينكه توسط موش نشان داده شود...، به نظر من تهور بسيار عجيبي بود» (بارس، 1986، ص. 275).
نيسر رفتارگرايي را نه تنها عجيب، بلكه همچنين آن را «جنونآميز» يافت اما اين شانس را داشت كه اولين حرفه دانشگاهياش در دانشگاه برنديز بود كه در آنجا رياست گروه روانشناسي را آبراهام مزلو برعهده داشت. در آن هنگام، مزلو از آموزشي كه براساس اصول رفتارگرايانه ديده بود دور ميشد و رويكرد انسانگرايانه در اين رشته را تدوين ميكرد.
مزلو نتوانست نيسر را در جهت روانشناسي انسانگرايي سوق دهد، يا روانشناسي انسانگرايي را به روانشناسي نيروي سوم برگرداند، اما براي نيسر فرصتي را فراهم كرد تا علايق خود به موضوعهاي شناختي را دنبال كند. (نيسر بعدها ادعا كرد كه «نيروي سوم» روانشناسي شناختي بود نه روانشناسي انسانگرايي).
نيسر در 1967 كتاب روانشناسي شناختي را منتشر كرد، كتابي كه «اين رشته را برپا ساخت و آن را غسل تعميد داد» (گلمن، 1983، ص. 54). او گزارش كرد كه اين كتاب يك كتاب شخصي بود، درواقع تلاشي بود براي تعريف خودش ـ نوع روانشناسي كه بود و ميخواست باشد در اين كتاب همچنين يك روانشناسي جديد تعريف شده بود.
اين كتاب شهرت فوقالعاده پيدا كرد و هنگامي كه نيسر فهميد او را به عنوان «پدر» روانشناسي شناختي قلمداد كردهاند دستپاچه شد. او تمايلي نداشت كه يك مكتب فكري ايجاد كند، اما كتابش موجب شد كه روانشناسي از رفتارگرايي دور شده و در جهت شناختي سوق داده شود.
نيسر شناخت را برحسب فرآيندهايي تعريف كرد كه «به وسيله آنها درونداد حسي تغيير ميكند، كاهش مييابد. بسط داده ميشود، ذخيره ميشود، بازيابي ميشود و به كار بسته ميشود... شناخت شامل هر كاري است كه ممكن است انسان انجام دهد» (نيسر، 1967، ص 4). بدينسان، روانشناسي شناختي به فرآيندهايي مانند حس كردن، ادراك، تصويرسازي ذهني، حافظه، حل مسأله، تفكر و همه فعاليتهاي ديگر ذهني مربوط است.
نيسر نه سال پس از نوشتن اين كتاب كه روانشناسي شناختي را راهاندازي كرد، كتاب شناخت و واقعيت1 (1976) را منتشر ساخت كه در آن نارضايتي خود را از محدود كردن ديدگاه شناختي و متكي كردن آن به دادههاي حاصل از موقعيتهاي آزمايشگاهي ساختگي به جاي موقعيتهاي واقعي زندگي ابراز تأسف كرد. او دچار سرخوردگي شد و نتيجه گرفت كه جنبش روانشناسي شناختي به گونهاي كه در آن زمان مطرح شده بود به فهم روانشناسي درباره برخورد انسان با واقعيت خدمت زيادي نميكند.
و بدينترتيب نيسر كه خود يكي از مهمترين چهرهها در بنيانگذاري روانشناسي شناختي بود، منتقد پر هياهويي شد و جنبش را به مبارزه طلبيد، همانگونه كه زماني عليه رفتارگرايي به مخالفت برخاسته بود. او پس از صرف 17 سال در دانشگاه كرنل، جايي كه دفتر كارش فاصله زيادي با محل دفن جمجمه اي.بي.تيچنر نداشت، اكنون عضو دانشگاه اموري در آتلانتا واقع در ايالت جورجياست.
|