جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  10/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > روانشناسي عمومي

يونگ و روان شرق
گروه: روانشناسي عمومي
نویسنده: سميه صيادى فر

كتاب «روانشناسى و شرق» مجموعه اى است از تحليل هاى كارل گوستاو يونگ پزشك، روانشناس و انديشمند سوئيسى در مورد سيستم هاى كليدى انديشه شرق.
يونگ (۱۹۶۱-۱۸۷۵) بنيانگذار «روانشناسى تحليلى» است و در زمينه درك ذهن انسان تلاش هاى بسيارى كرده است. يونگ به جز روانشناسى تحليلى در مورد موضوعاتى چون اسطوره شناسى، كيمياگرى، بشقاب هاى پرنده و مسئله زمان نوشته و نيز مبدع اصطلاحاتى مهم چون «ناخودآگاه جمعى» و«انگاره هاى بنيادين (كهن الگوها)» است.
كتاب روانشناسى و شرق اثرى يگانه در راستاى درك محورها و ويژگى هاى مشترك ديدگاه هاى روانشناسى- فلسفى يوگاى چينى «راز گل طلايى»، يوگاى هندى، كتاب تبتى مردگان، بوديسم، بوديسم ذن و اى چينگ «كتاب دگرگونى ها» است كه هيچ روانشناس معاصرى جرأت يا انگيزه پرداختن به آن را در دهه هاى آغازين سده بيستم نداشته است.
يونگ مى گويد: «قصد من از اين تفسير، كوششى است براى بناى پلى از درك روانى ميان شرق و غرب و گام نهادن در مدخلى كه به تالارهاى ذهنى شرقى باز مى شود، مستلزم فدا كردن طبيعت غربى ما نيست. به همين سبب نيز ما را به ريشه كن شدن تهديد نمى كند.» گفته يونگ درباره كتاب «راز گل طلايى» يا يوگاى چينى بستر مشترك و اصليِ ديگر متون تفسير شده درباره اين اثر است. «اين كتاب شامل احساسات اغراق آميز يا مكاشفات عارفانه ناشى از هيجان بيمارگونه و زاييده ذهن رياضت كشان و زاهدان وسواسى نيست. اين متن بر شناخت عملى اذهان بسيار تكامل يافته چينى استوار است كه ما كمترين اجازه را براى كم ارج پنداشتن آن نداريم... شرق دركى ديگر، گسترده تر، ژرف تر و عالى تر به ما آموخته است؛ درك به واسطه زندگى.» يونگ به رغم پافشارى بر جدايى و حفظ هويت شيوه انديشه شرق و غرب، گويى نمى تواند يا نمى خواهد از اين وسوسه بگريزد كه سرانجام مى تواند و بايستى به درون حيطه جادويى انديشه شرق گام گذارد، به شرط آنكه انسان غربى از اطاعت و پيروى كوركورانه انديشه شرق پرهيز كند.
زيرا يونگ نيز مانند گوته مى داند كه شرق و غرب را ديگر نمى توان جدا نگه داشت: «براى غربى خطايى بزرگتر از آن نيست كه مستقيماً به تمرينات يوگا بپردازد. زيرا مسئله اراده و خودآگاهى وى در ميان است و پرداختن به يوگا تنها خودآگاهى را در برابر ناخودآگاه تقويت مى كند و نتيجه اى را كه بايد از آن دورى جست به بار مى آورد و به اين ترتيب روان پريشى به آسانى تشديد مى شود.» در اين اثر ما يونگ را چون هميشه در كشش گامى اجتناب ناپذير به سوى خرد شرق مى بينيم كه همزمان با ابزار انتقادى و منطق غربى اش با آن روبه رو مى شود تا بتواند با حضورى بى طرفانه و از ديدگاهى ژرف تر و علمى به شرق بنگرد. تلخى، سختى، بدبينى و مبالغه ديدگاه هاى يونگ را مى توان نه تنها ناشى از واقعيت هاى تلخ سياسى و فكرى نيمه نخست سده بيستم دانست، بلكه بايد به دگرگونى هاى پياپى رخدادهاى علمى و فكرى اين دوره نيز كه مى توانستند بر هر انديشه اى به ويژه انديشه جهانشمولِ يونگ تاثيرگذار باشند، نسبت داد.

• دشوارى هاى يك اروپايى در تلاش براى درك شرق علم وسيله انديشه غرب است و با آن مى توان دروازه هاى بيشترى را گشود تا با دست هاى خالى. علم جزيى از شناخت ماست و هنگامى بينش ما را گمراه مى كند كه ادعا نمايد برداشتى كه به ما انتقال داده يگانه برداشت ممكن است. اما شرق مفهوم ديگرى را به ما مى آموزد كه بسى ژرف تر از مفهوم زندگى است. ما اين موضوع را تنها از طريق شايعه و گفت و شنود مى دانيم، يعنى به گونه احساسى ناروشن كه بيانگر مذهب گرايى مبهم ماست و مشتاق گذاردن «خرد شرقى» در لابه لاى نقل قول ها و از سر باز كردن و حواله كردن آن به قلمرو مبهم اعتقاد است و خرافات ما. ولى چنين برداشتى ناشى از شناخت كاملاً نادرست از واقعيت شرق است.
اشتباه رايج انسان غربى به هنگام برخورد با مسئله دستيابى به انگاره هاى شرقى، درست همانند مشكل همان دانشجوى «فاوست» گوته است. دانشجويى كه به وسيله شيطان گمراه شده، با تحقير به علم پشت مى كند و خود را در اختيار قدرت هاى اسرارآميز درونى occultism قرار داده و به تمرين واژه به واژه يوگا مى پردازد. و به مقلدى ترحم انگيز بدل مى شود. بدين گونه او پايگاه مطمئن انديشه غربى را رها كرده و خود را در ابهام واژه ها و انگاره هايى گم مى كند كه مى توانست در مغز يك اروپايى ريشه نگيرد و آن وقت ديگر توان نداشت كه به گونه اى سودمند با آن پيوند يابد. استادى كهن مى گويد: اگر انسانى نادرست بخواهد از راهكارهاى كارآمد بهره گيرد، در اين صورت، اين راهكارها به گونه اى نامناسب عمل خواهند كرد! اين گفته چينى كه بدبختانه بيش از حد واقعيت دارد، در تقابلى خشن با باورهاى ما نسبت به روش «مناسب»، بدون در نظر گرفتن انسانى كه مجرى آن است قرار دارد. در واقع، همه چيز، به انسان بستگى دارد و تنها بخشى ناچيز از آن و يا نزديك به هيچ چيز، مربوط به روش است. «روش» تنها يك مسير است و بس، مسيرى ساده كه به وسيله انسان در پيش گرفته شده است. روش يا شيوه اى كه انسان بر طبق آن عمل مى كند بيانگر حقيقت ماهيت اوست.
عموماً و از ديدگاه بيرونى و غيرقابل علاج عقل، اين گونه مى تواند به نظر آيد كه چيزهايى كه براى شرق چنين باارزشند به زحمت مبارزه براى دستيابى به آنان نمى ارزند. بى ترديد عقل به تنهايى قادر به شناخت اهميت كنشى كه انگاره هاى شرق مى توانند براى ما داشته باشند نيست و به اين دليل، آنان را به صورت چيزهاى كمياب فلسفى و قوم شناسى رده بندى مى كند و بس. عدم شناخت تا به آنجا پيش مى رود كه حتى چين شناسان خردورز هم استفاده عملى «اى چينگ» را درك نكرده اند و اين كتاب را مجموعه اى از طلسم هاى جادويى مى دانند.
در ميان مسائل بزرگ دينى زمان حال، مسئله اى وجود دارد كه توجه كمى را به خود جلب كرده است، در حالى كه اين مسئله در واقع، مشكل عمده زمان ماست: تكامل روح دينى. اگر ما مجبور به بحث درباره آن هستيم، بايد بر تفاوت بين شرق و غرب در شيوه رفتارى آنان با «گوهر» نمادين اصلى تأكيد كنيم. غرب بر تجسم انسانى و حتى بر شخصيت و تاريخيت «مسيح» تاكيد دارد، در حالى كه شرق مى گويد: «بدون آغاز، بدون پايان، بدون گذشته، بدون آينده». انسان مسيحى خود را تحت فرمان شخص برتر الهى و در انتظار مرحمت او قرار مى دهد، ولى شرقى مى داند رستگارى به تلاشى كه او در مورد خود انجام مى دهد بستگى دارد. «تائو» از فرد رشد مى يابد. پيروى از مسيح هميشه امتيازآفرين نيست:
«در درازمدت ما به پرسش نمونه اى الهى در قالب مردى مى پردازيم كه ژرف ترين معناى زندگى را تجسم بخشيد و سپس به دليل تقليدى محض، فراموش مى كنيم كه بايستى ژرف ترين معناى خود را واقعيت ببخشيم «خود تحقق بخشيدن».» خودآگاه غربى، به هيچ وجه تنها نوع خودآگاه نيست؛ از ديدگاه تاريخى مشروط و از ديدگاه جغرافيايى محدود و تنها نماينده بخشى از بشريت است.
گسترش خودآگاه ما نبايد به بهاى انواع ديگر خودآگاهى ها انجام پذيرد و بايستى به موازات مكاشفه عناصر روانى ما كه همانند عناصر روان بيگانه اند صورت گيرد. چنانكه شرق هم نمى تواند بدون فناورى، علم و صنعت ما كار كند. هجوم اروپا به شرق عملى خشن در سطحى گسترده بود ولى ما را با وظيفه درك ذهن شرق مواجه ساخت و اين موضوع شايد بيش از آنچه كه اكنون درمى يابيم ضرورى است.
• كتاب تبتى مردگان «كتاب تبتى مردگان» يا باردوتودول حاوى آموزه هايى براى انسان در حال مرگ و مرده است و منظور از آن، مانند «كتاب مصرى مردگان»، هدايت انسانِ مرده طى دوره باردو[واسط] است كه به گونه نمادين، و به حالتى ميانه (واسطه) از دوره چهل و نه روزه بين مرگ و تولد دوباره توصيف شده است.
متن به سه بخش تقسيم مى شود. بخش نخست يا «چكيهه باردو» به بيان رخدادهاى روانى در لحظه مرگ مى پردازد. بخش دوم يا «چونيد باردو» با حالت خواب ديدن كه بلافاصله پس از مرگ رخ مى دهد و با چيزى كه «پندارهاى كارميك» ناميده مى شود سر و كار دارد. بخش سوم يا «سيدپا باردو» به آغاز غريزه تولد و رخدادهاى پيش از تولد مربوط مى شود. در اينجا مشخص است كه بينش والا و روشنگرى، و در ادامه آن، بزرگترين امكان دستيابى به رهايى به هنگام فرآيند واقعى مرگ دست به دست هم مى دهند و سپس، تصورات و توهمات آغاز مى شوند كه سرانجام به حلول (تجسد) دوباره منتهى مى گردند، انوار روشنگرى به تدريج ضعيف تر و گوناگون شده و ديدنى ها بيش از پيش هراسناك مى شوند.
اين پايين رفتن، نشان دهنده بيگانگى خودآگاه از حقايق رهايى بخش طى راهى تدريجى است كه مرده به تولد دوباره نزديك و نزديك تر مى شود. منظور از اين آموزه آگاه كردن و توجه انسان مرده در هر يك از مراحل گام به گام توهم و درهم آميختگى، به امكانِ هميشه موجود رهايى و تبيين ماهيت ديدنى هايش به او خواهد بود. متن باردوتودول را معمولاً يك لاما (عالم دينى تبتى) در حضور جسد مى خواند.

• گزارش روان شناختى كتاب تبتى مردگان كتاب تبتى مردگان يا باردوتودول در بالاترين ديدگاهش روانشناسانه است. غربى هر كجا واژه «روانشناسى» را مى شنود، برايش طنين «تنها روان شناختى» را دارد. براى او «روح» چيزى ترحم انگيز و كوچك، بى مقدار، شخصى، ذهنى و ديگر چيزهايى از اين دست است. بنابراين ترجيح مى دهد واژه« ذهن» را به جاى آن به كار گيرد. با اين شناخت بزرگ روان شناختى است كه باردوتودول آغاز مى شود: «اين روان است كه به وسيله قدرت الهى كه جزء ذاتى اوست، به بيان متافيزيكى مى پردازد. او تفاوت هاى بين هستنده هاى متافيزيكى را مطرح مى كند، و نه تنها شرط همه واقعيت هاى متافيزيكى است، بلكه خودِ آن واقعيت است.»
روشن كردن روان براى مرده از طريق باردوتودول بسيار منطقى است، زيرا اين تنها چيزى است كه زندگى نمى تواند برايمان روشن كند. از ديدگاه واقعى، آموزه هاى باردوتودول، تلقين تجربيات آشناگرى و دستورات استاد روحانى curu به انسان مرده است، زيرا آموزش عميق، چيزى كمتر از مكاشفه زندگى «باردو» براى انسان مرده نيست، درست همانگونه كه مكاشفه انسان زنده به منظور آماده سازى او براى زندگى بعدى است. چنين موردى، دست كم در تمام اديان باستانى، از زمان مصريان و اسرار الوزينين (مراسم مذهبى در يونان) وجود داشت. با اين حال، در مرحله آشنا ساختن انسان زنده، اين زندگى «بعدى» چيزى فراسوى مرگ نيست، بلكه واژگونى اميال ذهنى و ديدگاه است، به عبارت ديگر يك «فراسوى» روان شناختى يا به اصطلاح مسيحى، نوعى «بازخريد» موانع و گناه است. بازخريد، گسستگى و رهايى از وضعيت پيشين يا وضعيت تاريكى و ناخودآگاهى است كه به وضعيتى از مكاشفه و رهايى و به پيروزى و سلطه بر هر چيزِ «داده شده» رهنمون مى گردد.
«تريكايا» همان «ذهنيت كاملاً روشنگر» است. ذهنيت شرقى در اين راستا آن قدرها از ذهنيت سده هاى ميانى دور نيست. كتاب هاى تاريخ يا علوم طبيعى ما در سده هجدهم، مانند اين جا، با اراده خداوند براى آفرينش جهان آغاز مى شد. انگاره «ذهنِ جهانى» در شرق امرى رايج است، زيرا به گونه اى درخور، بيانگر مشرب درونگرايانه شرقى است. اين جمله در زبان روان شناختى مى تواند بدين گونه تعبير گردد: ناخودآگاه ريشه تمام تجربيات يگانگى dharmakaya و زادگاه همه انگاره هاى بنيادين (كهن الگوها) يا الگوهاى ساختارى (سامبهوگاكايا) و شرط بى چون و چراى جهانِ پايدار (نيرماناكايا) است.
• روانشناسى مكاشفه شرقى آنچه اروپايى در نخستين نگاه در هند مشاهده مى كند، ماديت ملموس بيرونى است كه در همه جا مى بيند. ولى چنين چيزى در نگرش «هندى» وجود ندارد و اين واقعيت به هندى «تعلق» ندارد. واقعيت، آنگونه كه واژه آلمانى wirklichkeit دلالت دارد، چيزى است كه «عمل مى كند». براى ما جوهر آنچه كه عمل مى كند، جهان پديدار (ظاهر) است و براى «هندى» روح. جهان براى هندى يك نمايش محض يا نماد است، واقعيت هندى نزديك به چيزى است كه ما رويا (خواب و خيال) مى ناميم. اين تضاد غريب ميان شرق و غرب با روشنى بيشتر در كاربست دينى بيان شده است.
ما از تعالى و شور دينى صحبت مى كنيم، «خداوند» براى ما «آفريننده جهان» است و دين ما عشق برادرانه است و محرابى والا در كليساهاى آرزومند بهشت وجود دارد. از ديگر سو، هندى ها از «دهايانا»، خودفرورفتگى و از «غوطه ور» شدن در مكاشفه حرف مى زنند. خداوند درون همه چيزها و به ويژه انسان است و انسان از جهان بيرونى به سوى جهان درونى رو مى كند. محراب در معابد كهن هند، شش تا هشت پا، در ژرفاى زمين قرار دارد و آن چه كه ما با بيشترين خجلت پنهان مى كنيم، مقدس ترين نماد براى هندى است. ما به «حركت» باور داريم و «هندى» به «سكون». تمرين هاى دينى ما عبارت از دعا، پرستش و خواندن سرود است و مهمترين تمرين هندى يوگا است، يعنى غوطه ور شدن در چيزى كه ما ناخودآگاه مى دانيم و هندى آن را به عنوان بالاترين خودآگاه ستايش مى كند.
يوگا رساترين بيان ذهنِ هندى است و همزمان، ابزارى كه همواره به كار مى گيرد تا اين نگرش شگرف ذهن را به وجود آورد. تفاوتى بزرگ ميان ذهن شرقى و غربى وجود دارد. تفاوت ميان محراب بالا و محراب پايين. غرب هميشه در جست وجوى بالا است ولى شرق در جست وجوى غوطه ور شدن يا ژرف تر رفتن است. واقعيت بيرونى يا جسم و وزن، هم ظاهراً تاثيرى بسيار قوى تر و تيزتر بر اروپايى دارد تا بر هندى.
در اين راستا، اروپايى تلاش در بلند كردن خود به بالاى اين جهان دارد، در حالى كه هندى علاقه مند به بازگشت به درون ژرف هاى مادرانه «طبيعت» است. همانگونه كه مكاشفه گر «مسيحى» براى مثال در «تمرينات روحانى لويوكا» سعى در درك هر چه ملموس تر تصاوير مقدس با حواسش دارد، يوگى نيز به محكم كردن آب دست مى زند و نخست به مكاشفه يخ و سپس به مكاشفه متن لاجوردى يا «زمينه» محكم كه بدين گونه آفريده شده است و او چنين مى نامد، مى پردازد.

قسمت قبل   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837