كتاب «روانشناسى و شرق» مجموعه اى است از تحليل هاى كارل گوستاو يونگ پزشك، روانشناس و انديشمند سوئيسى در مورد سيستم هاى كليدى انديشه شرق. يونگ (۱۹۶۱-۱۸۷۵) بنيانگذار «روانشناسى تحليلى» است و در زمينه درك ذهن انسان تلاش هاى بسيارى كرده است. يونگ به جز روانشناسى تحليلى در مورد موضوعاتى چون اسطوره شناسى، كيمياگرى، بشقاب هاى پرنده و مسئله زمان نوشته و نيز مبدع اصطلاحاتى مهم چون «ناخودآگاه جمعى» و«انگاره هاى بنيادين (كهن الگوها)» است. كتاب روانشناسى و شرق اثرى يگانه در راستاى درك محورها و ويژگى هاى مشترك ديدگاه هاى روانشناسى- فلسفى يوگاى چينى «راز گل طلايى»، يوگاى هندى، كتاب تبتى مردگان، بوديسم، بوديسم ذن و اى چينگ «كتاب دگرگونى ها» است كه هيچ روانشناس معاصرى جرأت يا انگيزه پرداختن به آن را در دهه هاى آغازين سده بيستم نداشته است. يونگ مى گويد: «قصد من از اين تفسير، كوششى است براى بناى پلى از درك روانى ميان شرق و غرب و گام نهادن در مدخلى كه به تالارهاى ذهنى شرقى باز مى شود، مستلزم فدا كردن طبيعت غربى ما نيست. به همين سبب نيز ما را به ريشه كن شدن تهديد نمى كند.» گفته يونگ درباره كتاب «راز گل طلايى» يا يوگاى چينى بستر مشترك و اصليِ ديگر متون تفسير شده درباره اين اثر است. «اين كتاب شامل احساسات اغراق آميز يا مكاشفات عارفانه ناشى از هيجان بيمارگونه و زاييده ذهن رياضت كشان و زاهدان وسواسى نيست. اين متن بر شناخت عملى اذهان بسيار تكامل يافته چينى استوار است كه ما كمترين اجازه را براى كم ارج پنداشتن آن نداريم... شرق دركى ديگر، گسترده تر، ژرف تر و عالى تر به ما آموخته است؛ درك به واسطه زندگى.» يونگ به رغم پافشارى بر جدايى و حفظ هويت شيوه انديشه شرق و غرب، گويى نمى تواند يا نمى خواهد از اين وسوسه بگريزد كه سرانجام مى تواند و بايستى به درون حيطه جادويى انديشه شرق گام گذارد، به شرط آنكه انسان غربى از اطاعت و پيروى كوركورانه انديشه شرق پرهيز كند. زيرا يونگ نيز مانند گوته مى داند كه شرق و غرب را ديگر نمى توان جدا نگه داشت: «براى غربى خطايى بزرگتر از آن نيست كه مستقيماً به تمرينات يوگا بپردازد. زيرا مسئله اراده و خودآگاهى وى در ميان است و پرداختن به يوگا تنها خودآگاهى را در برابر ناخودآگاه تقويت مى كند و نتيجه اى را كه بايد از آن دورى جست به بار مى آورد و به اين ترتيب روان پريشى به آسانى تشديد مى شود.» در اين اثر ما يونگ را چون هميشه در كشش گامى اجتناب ناپذير به سوى خرد شرق مى بينيم كه همزمان با ابزار انتقادى و منطق غربى اش با آن روبه رو مى شود تا بتواند با حضورى بى طرفانه و از ديدگاهى ژرف تر و علمى به شرق بنگرد. تلخى، سختى، بدبينى و مبالغه ديدگاه هاى يونگ را مى توان نه تنها ناشى از واقعيت هاى تلخ سياسى و فكرى نيمه نخست سده بيستم دانست، بلكه بايد به دگرگونى هاى پياپى رخدادهاى علمى و فكرى اين دوره نيز كه مى توانستند بر هر انديشه اى به ويژه انديشه جهانشمولِ يونگ تاثيرگذار باشند، نسبت داد.
|