جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  08/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

فريادى براى گم كردگى خويشتن خويش

گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: ليدا فخرى

تأملى بركتاب «سرشت راستين انسان»


اثر اريك فروم ترجمه فيروز جاويد





۱- بى روحى و بيهودگى بت در «عهد عتيق» چنين توصيف شده است:
«چشم هايى دارند و نمى بينند؛ گوشهايى دارند و نمى شنوند و ...» انسان هرچه بيشتر قدرتش را به بت ها منتقل كند، خود بى نواتر مى شود و بيشتر به بت ها وابستگى پيدا مى كند؛ و از همين رو است كه بت پرست از طريق ستايش بت اش مى خواهد قسمت كوچكى از آن چه را كه در اصل متعلق به خود او است باز بخرد. بت ها مى توانند در سيمايى چون دولت، كليسا، فرد، مالكيت و ... متظاهر شوند.
بت پرستى هميشه پرستيدن چيزى است كه انسان قدرت هاى خلاق خود را درون آن گذاشته است و حال، به جاى تجربه خويشتن در عمل خلاقه اش، به آن چيز تسليم مى شود.

۲- فلسفه ماركس همچون اغلب انديشه هاى اگزيستانسياليستى، بيانگر اعتراضى عليه از خود بيگانگى انسان، گم كردگى خويشتن و تبديل شدن فرد به شىء است؛ جنبشى است عليه آن نوع نا انسان سازى و ماشين وار شدن (automatization) انسان كه ذاتى توسعه صنعتى گرايى غربى است.
اين فلسفه منتقد قاطع همه «پاسخ ها» يى به مسأله وجود انسان است كه مى كوشند به وسيله نفى يا لاپوشانى دوگانگى هاى ذاتى در وجود او، به راه حل هايى دست يابند.

فلسفه ماركس ريشه در سنت فلسفى اومانيسم دارد؛ سنتى كه از اسپينوزا و با واسطه فيلسوفان فرانسوى و آلمانى عصر روشنگرى در قرن هجدهم، به گوته و هگل مى رسد و ماهيت بنيادى آن، توجه به انسان و تحقق توانمندى هاى اوست.
نت اصلى سمفونى فلسفه ماركس، به وجود فرد واقعى انسان مربوط مى شود؛ فردى كه به اعتبار آنچه «انجام مى دهد، هست و سرشت اش در گذر تاريخ پديدار مى شود»، اما ماركس برخلاف كى يركه گارد و بسيارى ديگر از فلاسفه اگزيستانس، فرد انسان را در انضماميت كاملش همچون عضوى از جامعه اى مفروض و طبقه اى معين در نظر نمى گيرد كه در همان حال كه اسير جامعه است، در رشد و تحولش، از سوى آن حمايت مى شود. از نظر ماركس تحقق كامل انسانيت فرد و رهايى اش از آن نيروهاى اجتماعى كه او را به اسارت مى گيرند، مستلزم شناخت اين نيروها و تغييرات اجتماعى مبتنى بر اين شناخت است.

در واقع، فلسفه او نوعى اعتراض است؛ اعتراضى است ملهم از اعتقاد به انسان، به ظرفيت او براى آزاد كردن خود و تحقق بخشيدن توانمندى ها و استعدادهايش. هدف ماركس به رهايى طبقه كارگر محدود نمى شود؛ بلكه هدف او رهايى بشريت از طريق اعاده فعاليت غير بيگانه شده و، از اين رو، فعاليت آزاد همه انسان ها و نيز بناى جامعه اى بود كه در آن انسان، و نه توليد اشيا، هدف باشد، هدفى كه با تحقق آن، انسان خود را به عنوان هيولاى از پاى افتاده وا مى گذارد و انسان كاملاً رشد يافته مى شود.»

۳- نكات پيش گرفته، ويژگى هاى تفكر ماركس است. ويژگى هايى كه در روحيه غربى از اواخر قرون وسطى تا قرن نوزدهم به وضوح ديده مى شود و به انسان آن عصر اميد مى داد.
ويژگى اى كه هر روز بيش از پيش رنگ مى بازد. امروزه ديگر فلسفه ماركس براى بسيارى منبع بصيرت و اميد نيست. منتقدانش فلسفه او را منسوخ، كهنه و اتوپيايى معرفى مى كنند.
اما اريك فروم كه خود از فيلسوفان و روان شناسان برجسته معاصر است، بر اين باور پاى مى فشرد كه غرب براى آن كه از اين قرن دادرسى به سلامت بگذرد، اميد و بصيرت تازه اى نياز دارد كه گسترش دهنده محدوده تنگ تفكر مكانيكى- اثباتى علم اجتماعى امروز باشد. او معتقد است كه تفكر غربى قرن سيزدهم تا نوزدهم از نوعى اميد برخوردار بود، اميدى كه در تفكر يونانى- رومى ريشه داشت، در حالى كه در چهل سال اخير از هراميدى بى بهره است و در تشديد روز افزون بدبينى و نااميدى به سر مى برد.

انسان غربى مدرن به دنبال پناه مى گردد، مى كوشد از اين آزادى فراخ بى در و پيكر بگريزد و امنيت را در آغوش دولت بزرگ و مؤسسات بزرگ مى جويد. اريك فروم در اين كتاب به صراحت اعلام مى كند اگر غرب نتواند از اين نااميدى بگذرد، در آينده اى نه چندان دور به انهدام فيزيكى و روانى محكوم خواهد شد.

۴- كتاب «سرشت راستين انسان» به قلم اريك فروم و ترجمه شيوا و خوش خوان فيروز جاويد كه از سوى نشر «اختران» منتشر شده است بررسى است از انديشه هاى فلسفى و تاريخى ماركس كه در هشت فصل تدوين و تنظيم شده است؛ تحريف مفاهيم ماركس‎/ ماترياليسم تاريخى ماركس‎/ مسأله آگاهى، ساختار اجتماعى و كاربرد قهر‎/ سرشت انسان‎/ بيگانگى‎/ سوسياليسم در نظر ماركس‎/ پيوستگى انديشه ماركس‎/ ماركس، يك انسان.

۵ - اريك فروم در اين كتاب سعى دارد مفهوم انسان را در نظر ماركس به شيوه اى ساده و بى حاشيه بيان كند تا تصويرى از «انسان» در جغرافياى فكرى ماركس ترسيم كند و در پى اين هدف صريح، به طور ضمنى مى خواهد با ارائه خوانش صحيح از انديشه ماركسيستى مرز آن را از شبه ماركسيسم ها مشخص كند. او در مقدمه مى نويسد:
«من متقاعد شده ام اگر ما فقط معناى واقعى انديشه ماركسيستى را درك و بنابراين، بتوانيم آن را از شبه ماركسيسم روسى يا چينى متمايز كنيم، آنگاه قادر خواهيم بود واقعيت هاى جهان امروز را بشناسيم و آماده شويم به طور واقعى و سازنده به چالش هاى آن بپردازيم... اميدوارم اين كتاب به معقول تر كردن آن گرايش هاى ناعقلانى و بدگمانانه اى كمك كند كه در ماركس، شيطان و در سوسياليسم، قلمرو شيطان مى بيند». اما بى شك، اين قضاوت هاى اريك فروم بدين معنا نيست كه او با تمام مبانى انديشه و فلسفه ماركس همدل و همراه است.
اختلاف نظرهاى اريك فروم با انديشه ماركس تا آن جا كه به وجود گرايى اومانيستى ماركس برگردد، ناچيزند اما درباره نظريه هاى اجتماعى و اقتصادى ماركس، اين تفاوت ديدگاه نمايان مى شود.

اريك فروم معتقد است ماركس موفق نشد به حد كافى به اين موضوع بپردازد كه سرمايه دارى قادر بود خود را اصلاح كند و نيازهاى ملل صنعتى شده را برآورده كند، او در حد كافى خطر ادارى سازى (bureaucratization) و متمركز سازى (centralization) را آشكار نديد و نيز نظام هاى اقتدارگرايى را پيش بينى نكرد، كه ممكن بود همچون بديل هايى براى سوسياليسم ظاهر شوند.

با وجود همه اين اختلاف نظرها اريك فروم در اين كتاب از نقاط مشاجره آميز نظريه اقتصادى و سياسى ماركس صرف نظر مى كند و تنها به بررسى انديشه هاى فلسفى و تاريخى ماركس مى پردازد كه همدلى بيشترى با اين بعد از افكار او دارد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837