در واقع، فلسفه او نوعى اعتراض است؛ اعتراضى است ملهم از اعتقاد به انسان، به ظرفيت او براى آزاد كردن خود و تحقق بخشيدن توانمندى ها و استعدادهايش. هدف ماركس به رهايى طبقه كارگر محدود نمى شود؛ بلكه هدف او رهايى بشريت از طريق اعاده فعاليت غير بيگانه شده و، از اين رو، فعاليت آزاد همه انسان ها و نيز بناى جامعه اى بود كه در آن انسان، و نه توليد اشيا، هدف باشد، هدفى كه با تحقق آن، انسان خود را به عنوان هيولاى از پاى افتاده وا مى گذارد و انسان كاملاً رشد يافته مى شود.» ۳- نكات پيش گرفته، ويژگى هاى تفكر ماركس است. ويژگى هايى كه در روحيه غربى از اواخر قرون وسطى تا قرن نوزدهم به وضوح ديده مى شود و به انسان آن عصر اميد مى داد. ويژگى اى كه هر روز بيش از پيش رنگ مى بازد. امروزه ديگر فلسفه ماركس براى بسيارى منبع بصيرت و اميد نيست. منتقدانش فلسفه او را منسوخ، كهنه و اتوپيايى معرفى مى كنند. اما اريك فروم كه خود از فيلسوفان و روان شناسان برجسته معاصر است، بر اين باور پاى مى فشرد كه غرب براى آن كه از اين قرن دادرسى به سلامت بگذرد، اميد و بصيرت تازه اى نياز دارد كه گسترش دهنده محدوده تنگ تفكر مكانيكى- اثباتى علم اجتماعى امروز باشد. او معتقد است كه تفكر غربى قرن سيزدهم تا نوزدهم از نوعى اميد برخوردار بود، اميدى كه در تفكر يونانى- رومى ريشه داشت، در حالى كه در چهل سال اخير از هراميدى بى بهره است و در تشديد روز افزون بدبينى و نااميدى به سر مى برد. انسان غربى مدرن به دنبال پناه مى گردد، مى كوشد از اين آزادى فراخ بى در و پيكر بگريزد و امنيت را در آغوش دولت بزرگ و مؤسسات بزرگ مى جويد. اريك فروم در اين كتاب به صراحت اعلام مى كند اگر غرب نتواند از اين نااميدى بگذرد، در آينده اى نه چندان دور به انهدام فيزيكى و روانى محكوم خواهد شد. ۴- كتاب «سرشت راستين انسان» به قلم اريك فروم و ترجمه شيوا و خوش خوان فيروز جاويد كه از سوى نشر «اختران» منتشر شده است بررسى است از انديشه هاى فلسفى و تاريخى ماركس كه در هشت فصل تدوين و تنظيم شده است؛ تحريف مفاهيم ماركس/ ماترياليسم تاريخى ماركس/ مسأله آگاهى، ساختار اجتماعى و كاربرد قهر/ سرشت انسان/ بيگانگى/ سوسياليسم در نظر ماركس/ پيوستگى انديشه ماركس/ ماركس، يك انسان.
|