|
در اين تراژدي به عشق پاك و عميق برمي خوريم كه به علت يك حسد نابجا و يك علاقه شديد، غرق در خون مي گردد. اتللو، جواني سياهپوست كه در اثر شجاعت و لياقت به مقام سرداري شهر ونيز رسيده است دل در گروي عشق دزد مونا، دختر يكي از بزرگان ونيز داشت كه به سبب زيبايي و كمال گل سرسبد دوشيزگان شهر ونيز بود.
سرانجام و عليرغم ميل برايانتو پدر دزد مونا، آن دو با هم ازدواج كردند و سپس به اتفاق هم براي انجام مأموريت اتللو به قبرس رفتند ولي در آنجا به سبب تحريكات ياگو يكي از افسران ارشد اتللو كه گمان مي كرد اتللو با همسرش سر و سري دارد و درعين حال به دليل واگذاري مقام معاونت سپاه به كاسيو دوست جوان و شايسته اتللو، از او كينه به دل داشت، آتش حسد و بدگماني در جان اتللو برافروخته شده و سرانجام همسر فرشته سيرت خود را به قتل رساند.
اتللو در زندگي خويش با مصائب و مشكلات زيادي مواجه گشته و آنها را با بردباري تحمل كرده بود اما تحمل يك چيز از عهده او خارج بود و آن لكه دار شدن شرافت بود. متأسفانه اين سمبل شرافت و غيرت در قرن ما ارزش زيادي ندارد و چه بسا كساني هستند كه به وي پوزخند مي زنند.
|
