كلانتري شجاع (كه پدري مهربان و همسري فداكار هم هست)، در جست وجوي دو جوان تبهكار و قسي القلب بر مي آيد كه همسر زيبا و جوان او را به قتل رسانده اند. پسر مورگان (كلانتر) مادرش را از او مي خواهد و پدرزنش خواهان انتقام خون دختر بي گناه خود است.
مورگان براي گرفتن انتقام از اين دو جوان شيطان صفت به شهري مي رود كه كليه مقامات انتظامي و اهاليش يا جيره خوار پدر ثروتمند و متنفذ يكي از اين دو جوان هستند و يا از ترس آدم كشان چابكدست وي جرأت اعتراض ندارند. مورگان پس يك رشته حوادث سرانجام موفق مي شود كه انتقام خون همسر بي گناهش را بگيرد. يك داستان ديگر در نفي اين سخن حكيمانه «در بخشش لذتي است كه در انتقام نيست!!!».
|