در سحرگاه يكي از روزهاي پاييزي، هنگامي كشتي بخار در اسكله يك شهر كوچك بندري پهلو گرفته است يوهان ناگل كه مردي جوان و ناشناس است پا به بندرگاه مي گذارد و راه هتل بزرگ شهر را در پيش مي گيرد. او خود را جواني از اهالي پايتخت (نروژ) معرفي مي كند كه در آمريكا مشغول تحصيل در رشته مهندسي كشاورزي بوده و تازه به وطنش مراجعه كرده است.
روز ورود او به بندر همراه با دو حادثه است يكي نامزدي ليدي كيلاند (دختر زيباي كشيش شهر كه داراي خواستگاران زيادي بوده) و مرگ يك راهب جوان به نام كارلسن كه گفته مي شد با ليدي كيلاند، سر و سري داشته است.
تمام شخصيت هاي داستان در قالب كاراكترهاي روانشناسي، ساخته و پرداخته شده اند كمااينكه ناگل قهرمان داستان نيز درواقع بازتاب شخصيت جنجالي و ناآرام نويسنده رمان (كنوت هامسون) است و سير داستان چيزي جز بيان فلسفه هاي مسلط در سال 1900 تا 1920 و نقدشان و بررسي روانشناسي آدم ها نيست كه در لفافه بحث هاي افراد و شخصيت هاي داستان و عكس العمل هاي آنها نمود پيدا مي كند. برخورد فلسفه هاي كلاسيك با فلسفه هاي مدرن تمدن غرب- نقد ليبرال دموكراسي و ارزش هاي جامعه بورژوا تضاد فكري و تلاطم روحي در انسان هاي پس از انقلاب صنعتي و... در اين رمان با ظرافت به تصوير كشيده شده است.
ناگل ازجمله همين انسان هاست كه در تقابل با انقلاب صنعتي و هجوم متفكران عصر روشنگري به مذهب و متافيزيك و تحولات اجتماعي برخواسته از آن، سعي در بازيابي افكار و ايجاد تعادل ميان جنبه هاي مختلف تفكر خود را دارد ولي از انجام آن عاجز است و به همين دليل دچار افسردگي ها و ذوق زدگي هاي پي در پي و بلا دليل مي شود و هر لحظه بيشتر در عدم ثبات روحي و معضلات آن غرق مي شود، هرچند كه استعدادي شگرف دارد و ديدي متفاوت و وسيعتر از آدم هاي اطرافش.
|