اگر قرار باشد بزرگترين پهلوان شاهنامه بعد از رستم را معرفي كنيم بدون چون و چرا بايد از اسفنديار نام ببريم. كسي كه جز رستم هماوردي نداشت و حتي رستم هم در نبرد با او عاجز و درمانده شد و معلوم نيست كه اگر سيمرغ به ياري رستم نمي آمد جنگ رستم و اسفنديار چگونه به پايان مي رسيد. در شاهنامه، اسفنديار پهلواني كمتر از رستم نيست. اگر رستم ديو سفيد را كشت و دژ سپند كوه را گشود و از هفت خان گذشت اسفنديار هم ارجاسپ توراني، بزرگترين دشمن ايران را كشت و رويين دژ را گشود و از هفت خان هم گذشت. و اگر رستم حامي شاهان و نگه دار تاج و تخت آنها بود. اسفنديار هم حامي زرتشت و گستراننده دين او بود. ولي نكته اي در مورد اسفنديار وجود دارد كه باعث مي شود او مقامي كمتر از رستم داشته باشد و اين نه در زور بازوي كمتر اسفنديار و نه در دليري بيشتر رستم است بلكه اين علت در اخلاق و شخصيت اسفنديار جاي دارد. اسفنديار فزون طلب بود و به پهلواني تنها قانع نمي شد. او مي خواست حتماً شاه باشد فكري كه حتي يك بار هم از سر رستم نگذشت. پادشاهي گويي براي اسفنديار حكم پاداش زحماتش در جنگ را داشت در حالي كه نه تنها رستم بلكه هيچ پهلواني براي جنگهايش دستمزد دريافت نكرده بود. اسفنديار براي رسيدن به اين خواست خود حاضر بود از هر راهي وارد شود و هر شرطي را بپذيرد حتي اگر اين شرط خوار كردن رستم و بستن دست او و كشاندنش به بارگاه گشتاسپ باشد. تمام زحمات رستم در بند دادن به او و بازداشتنش از اين كار ظالمانه كه ششصد سال نيكنامي رستم را يكجا به باد مي داد بي نتيجه ماند. جنگ اسفنديار با رستم هم جنگ نابرابري بود. اسفنديار رويين تن بود و رستم اين را نمي دانست اما اسفنديار كه مي دانست. پس قصد او از اين مبارزه تنها كشتن رستم مي توانست باشد اما در اينجا سيمرغ به ياري رستم آمد و كفه هاي نيروي دو طرف را با هم برابر كرد. او چاره كار را اين طور به رستم ياد داد:(تيري از چوب گز، درست در ميان چشمهاي آسيب پذير اسفنديار. اما به قيمت از دست دادن دودمان و عذاب هر دو جهان. رستم جز قبول چاره اي نداشت چون دست به بند اسفنديار دادن براي او معامله آبروي ششصد ساله اش بود.
|