قاب خالی نويسنده: منير محرابي ناشر: پرسمان زبان كتاب: فارسي تعداد صفحه: 400 اندازه كتاب: رقعی
- سال انتشار: 1391
- دوره چاپ: 1
کد کتاب: 84091
امتیاز آی کتاب به این کتاب:
امتیاز دهی به این کتاب:
مروري بر كتاب
...همين يه دونه بچه از سر هفت جدمون هم زياده، اگه اين يكي هم نبود مجبور نبودم اين زندگي كوفتي رو تحمل كنم و عمرم و هدر بدم"
اينها كلماتي بود كه مادرم در جواب قوم و خويش كه ميگفتند: «چرا فقط يه بچه داريد بارها شنيده مي شد.»
مادر و پدر توي يك فروشگاه با هم آشنا شده بودند. مادربزرگ كه آن وقتها هنوز در قيد حيات بود، رفته بود به خواستگاري و با وجود مخالفتهاي سرسختانه خانواده مادر، عليالخصوص مادربزرگ ازدواج آنها كه به اصطلاح خودشان آن روزها عاشق و معشوق بودند سرگرفته بود.
مادر هفده سال و تا کلاس نهم درس خوانده بود و پدر بيست و چهار سال داشت دیپلمه و كارمند يك شركت خصوصي بود. از روزي كه يادم مياد هميشه در حال مشاجره بودند و در اكثر موارد اختلاف نظر كه چه عرض كنم دعوا داشتند. دايم به سر و كله هم ميزدند اما باز با هم زندگي ميكردند. تمام دوران كودكيام اینطور در اضطراب گذشته بود. اضطرابي كه از دنياي كودكي دورم ميکرد هميشه به عواقبي كه در انتظارم بود فكر ميكردم معمولاً بعد از هر دعوا، پدر و مادرم از سر تصدق مرا وجه المصالحه قرار ميدادند و آشتي ميكردند.
مادرم زني روياپرور و عاشق مآب بود و به خيال خودش مجنوني را در كمند داشت اما از بخت بد بابا مردي مستبد و عصبي اما واقع گرا از آب در آمده بود كه با روحيات مادر سازگار نبود.
پدرم به عشق و دلدادگي منطقی مينگريست و شبانه روز كار ميكرد تا عشق را اینطور به خانه بياورد و تعبيرش از زندگي و خوشبختي با دنياي مادر تفاوت داشت. هر بار که مادر با ناسازگاریهایش آشوبي به پا ميکرد من مثل گنجشك بيچارهاي بودم كه بعد از يك روز سخت لانهاش را گم كرده باشد. آغوشي را براي امنيت نمييافتم، بارها آرزو كردم اي كاش من هم نبودم تا مادرم به قول خودش مجبور نباشد به پاي پدرم بسوزد و بسازد...