جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  08/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

سرش پلو و زيرش سنگ قربانت شوم يگانه پسر
گروه: ضرب المثل

پيرزني كه پيش پسر و عروسش بسر مي‌برد زندگاني را به سختي مي‌گذراند، زيرا عروسش غذاي كافي به او نمي‌داد، هميشه در وقت بردن غذا براي پيرزن سنگي را توي دوري مي‌نهاد و مقداري پول رويش مي‌ريخت و آن را طوري مي‌برد كه شوهرش مي‌ديد و در دل از اينكه زنش آنچنان صادقانه به مادرش خدمت مي‌كرد خوشحال مي‌شد، بيچاره پيرزن هم از ترس جرأت نمي‌كرد موضوع را به پسرش بگويد لابد با همان غذاي ناچيز مي‌ساخت، روزبه ‌روز در اثر گرسنگي لاغرتر مي‌شد يك روز كه جمعه بود با خود گفت: «امروز جمعه است. به خانه دامادم بروم هم از دخترم ديدن كنم و هم يك شكم سير غذاي مناسبي بخورم».

با اين خيال به خانه دخترش رفت دختر از ديدن مادرش كه مدت زيادي بود او را نديده بود خوشحال شد و غذاي خوب و چربي برايش پخت ولي از بي‌اقبالي پيرزن هنگامي كه مي‌خواست سفره را با غذا پيش مادرش ببرد شوهرش پيدا شد، با ديدن سفره و غذا فهميد كه اين غذا به خاطر مادرزنش پخته شده، شروع كرد به داد و فرياد و كتك زدن زنش. پيرزن بدبخت غذا نخورده بيرون رفت و به سوي خانه پسرش راه افتاد و در راه زير لب زمزمه مي‌كرد: «سرش پلو، زيرش سنگ قربونت بشم يه دونه پسر».

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837