هرگاه مادري به دختر بيهنر و سبكسر خود نصيحت كند كه بيا و چيزي ياد بگير و دختر خيرهسري كند و بگويد: «بلدم اينها كه چيزي نيست» مادر ميگويد: «عروس خودم ميدونم! بيخشت خومي هم بيذار روش». دختري تازه شوهر كرده بود و سر خانه بخت رفته بود اما بس كه بازيگوش و لجباز بود توي خانه باباش و زير دست مادرش هيچ كمالي ياد نگرفته بود. يك روز شوهرش گفت: «امشب يك دمپخت عدس و ...
|