جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  07/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

ليلاج
گروه: ضرب المثل

اين كلمه صرفاً دررابطه با قماربازي به كار مي رود يعني قماربازان ماهروكهنه كار را به ليلاج تشبيه وتمثيل ميكنند. اطلاع وآگاهي ازماجراي زندگي ليلاج چه ازنظرريشه تاريخي وچه ازجهت عبرت آموزي جوانان نا پخته وچشم وگوش بسته خالي ازسود وفايده نيست.

نام صحيح ليلاج به طوري كه در كتب تاريخي وفرهنگها ضبط است ابوالفرج محمدبن عبدالله معروف به لجلاح مي باشد كه درنزد قاطبه ي مردم به ليلاج اشتهاردارد. ليلاج دراواخرقرن چهارم واوايل قرن پنجم هجري مي زيست ودربازيهاي شطرنج و نرد و سه قاپ استاد مسلم بود. پدرش صقة بن داهرو يا به قولي صفة بن داهرازحكماي هند واز نديمان خلفاي بني عباس بود كه به آنان آيين جهانداري و رموز كشورداري مي آموخت. چون حكيمي وارسته بود مال ومنالي نيندوخت و پس از مرگش جز پلاس مستعمل و چند جلد كتاب از خود چيزي باقي نگذاشت.

ليلاج پس از مرگ پدر متكفل عائله شد ولي نه هنري داشت و نه ميراثي از پدر مانده بود تا برادران و خواهران صغير را كفالت نمايد. به حكم ضرورت در همان اوان طفوليت بچه هاي همسايه را كه دينار و درمي داشتند به قمار تشويق مي كرد و از آنان مي برد. اتفاقاً سرهنگي در همسايگي ليلاج سكونت داشت كه چون ليلاج را در قمار بازي محتاج و مستعد ديد تمام فوت و فن و نيز نگهاي قمار را به وي آموخت و ليلاج هوشمند و با استعداد در عنفوان جواني به دقايق و حقه بازيهاي قمار چنان دست يافت كه نكته ابهام و تاريكي از نيرنگهاي طاس و برگ و سه قاپ بر او پوشيده نمانده تا آنجا پيش رفت كه مي گويند بعدها شطرنج را اختراع كرد و به قولي پدرش واضع و او شاطر شطرنج بود. علي كل حال در نرد و شطرنج آنچنان استادانه بازي مي كرد كه هيچ كس را دل و جرأت نبود با وي همبازي شود به قسمي كه شعراي ايران نيز در ارسال مثل از مهارت و استادي او غافل نبوده اند.

من سخن راست نوشتم تو اگر راست بخواني

جرم لجلاج نباشد چون تو شطرنج نداني (سعدي)

همچو فرزين كجر و است و رخ سيه برنطع شاه

آنكه تلقين مي كند شطرنج مر ليلاج را (مولوي)

رداي شيد قناعت بدوش دارم ليك

زنم به نرد طعمه تخته بر سر ليلاج (ظهوري)

ليلاج در بازي تخته نرد چون كعبتين (طاس) مي انداخت هر چه مي خواست مي آمد منتها در اوايل بازي چند دور مي باخت تا حريف تشجيع شود و از نقدينه و دارايي هر چه دارد به اصطلاح رو كند. آن گاه چند طاس مساعد مي ريخت و آن بيچاره را در ششدر بدبختي و افلاس دچار مي كرد. در بازي سه قاپ نظير نداشت و هر كس با او بازي مي كرد در همان دقايق اول مغلوب مي شد. در بازي سه قاپ كه آن را به هوا مي اندازند تا در وسط سفره بنشيند سه اسب را نقش و دو خر و يك اسب را اصطلاحاً سه پلشت مي گويند.

ليلاج هميشه نقش مي آورد زيرا قاپها در ميان انگشتانش چون مومي بودند كه به شكل دلخواه بر روي سفره مي نشستند. در بازي ورق گنجفه هزار حقه و نيرنگ بلد بود و پنجاه و دو برگ بازي را از پشت مي شناخت. بعلاوه در قيافه شناسي به قدري استاد بود كه از لب و دهان و اعوجاج صورت و طرز نگاه و كيفيت توپ زدن حريف تشخيص مي داد كه دست پر دارد يا توپ خالي (بلوف) مي زند. ليلاج با اين خصوصيات در سنين جواني از شيراز به همدان آمد و آوازه شهرتش در تمام اطراف و اكناف پيچيد. قماربازان ماهر و كهنه كار همدان و ساير بلاد غرب ايران را به سوي خود جلب كرد و هر چه داشتند از كفشان ربود و آنها را به خاك سياه نشانيد. كار به جايي كشيد كه عده ي كثيري از قماربازان و حيثيت و حتي همسران و دختران خود را در بازي قمار به ليلاج باخته بودند از فرط غصه و كدورت خودكشي كردند.

ديري نگذشت كه معاريف و ثروتمندان آن سامان از جمله قاضي همدان كه فرزندانشان را ليلاج از راه به در برده بود كمر به قتلش بستند و او را به اتهام جنايتي در بند كردند. اين زمان مقارن با سلطنت شمس الدوله ديلمي در همدان و اصفهان بود و شيخ الرييس ابوعلي سينا در دربارش سمت وزارت داشت. ليلاج از ابوعلي سينا استمداد كرد و متعهد شد كه ديگر قمار نكند. فيلسوف شهير ايران تنها كاري كه مي توانست بكند اين بود كه او را از كشته شدن نجات بخشيد ولي به فرمان شمس الدوله دست چپش را به جرم تصرف مال مردم از طريق قمار كه خود نوعي سرقت تلقي مي شود قطع كردند.

ليلاج چند سالي ترك قمار كرد و با اندوخته اي كه داشت امرار حيات مي نمود تا اينكه سه نفر قمار باز حقه باز كه از او كهنه كارتر بودند به خانه اش آمدند و با لطايف الحيل و شمش هاي طلا كه همراه آورده بودند او را فريب دادند. ديدگان ليلاج از مشاهده شمشهاي طلا خيره شد و ترك و توبه را از ياد برده با آنان به بازي مشغول گرديد. سه نفر قمارباز نامبرده با طاسهاي تقلبي و برگهاي شناخته شده و هزار دوز و كلك ديگر كه ليلاج از آنها بي اطلاع بود تمام ثروت و اندوخته ليلاج و حتي لباسهايش را بردند. سپس او را بي هوش كرده از خانه خارج شدند. ليلاج هنگامي كه خود آمد كه مال و ثروت باد آورده همه بر باد رفت و سرمايه اي جز يك عده دشمنان سر سخت و كينه توز در همدان برايش باقي نمانده بود. به قول سيف اسفرنگ:




همچو ليلاج ز بازيچه برگ

عاقبت جان بسلامت نبري

بار ديگر از ابوعلي سينا چاره جويي كرد و به دستور و دلالت او راه شيراز را در پيش گرفت و يكسر به گلخن يكي از حمامهاي كهنه و قديمي رفت و در آنجا ساكن شد. با وجود آنكه ناشناخته داخل شهر شد و سعي داشت كه او را نشناسند مع هذا قماربازان شيراز از ورودش مطلع گرديدند و دسته دسته به سراغش شتافتند ولي اين بار توبه ليلاج بر اثر مواعظ حكيمانه شيخ الرييس ابوعلي سينا به منزله توبه نصوح بود و هيچ تحبيب و تهديدي او را از تصميم راسخ و اراده آهنينش باز نداشت. همه را جواب كرد و به كفاره گناهان گذشته بقيت عمر را در گلخن حمام به طاعت و عبادت پرداخت.

امير فارس كه مردي صالح و شايسته بود فرزندي داشت كه بر اثر معاشرت و مجالست با افراد ناباب و فاسد الاخلاق به كلي منحرف شده بود. قماربازي مي كرد، شراب مي نوشيد و آخر شب به محله هاي معروف و فاسد مي رفت. امير فارس هر قدر فرزند را پند و نصيحت كرد سودي نبخشيد و چون از ماجرا و فرجام زندگي ليلاج آگاهي يافت دست توسل و استمداد به جانب وي دراز كرد تا با تجارب تلخ و ناگواري كه از اين رهگذر تحصيل كرده است فرزندش را از منجلابي كه در آن غوطه مي خورد نجات بخشد.

ليلاج خواهش امير را پذيرفت و فرزندش را به محل سكونت خويش يعني گلخن حمام دعوت كرد. فرزند امير دعوت ليلاج را به جان پذيرفت و به عشق و سوداي قمار به جانب گلخن شتافت. ليلاج مقدمش را گرامي شمرده مانند بعضي ناصحان و واعظان ناپخته كه بدون تمهيد مقدمه در نهي و نكوهش و سرزنش بر مي آيند عمل نكرده بلكه با ملايمت و خوشرويي به فرزند امير فارس گفت:«چه نوع قمار مي داني؟» جواب داد:«همه نوع.»

ليلاج ابتدا با او به شطرنج پرداخت و با چند حركت او را مات كرد زيرا ليلاج در بازي شطرنج به قدري استاد بود كه قصيده سراي معاصر اديب الممالك فراهاني در اين مورد گفته:

از آن به نام مهلب مهلبيه بماند

چنانكه ماند ز لجلاج در جهان شطرنج

سپس تخته نرد را جلو كشيد و در يك چشم بر هم زدن با گشادبازي و طاسهاي مساعد انداختن كه شيوه نردبازان كهنه كار است او را در ششدر انداخت. آن گاه سه قاپ را در دست گرفت و گفت:«نقش يا سه پلشت كدام را مي خواهي تا همان را بيندازم؟» فرزند امير گفت:«نقش مي خواهم.» ليلاج گفت:«من اين سه قاپ را در مقابل چشمان تو از سوراخ سقف اين گلخن به هوا مي اندازم. تو برو پشت بام و آن سه را بر روي زمين ببين.» امير قبول كرد و ليلاج با سر انگشت سحارش قاپها را از سوراخ سقف به پشت بام انداخت. چون فرزند امير فارس بر روي بام حمام رفت و قاپها را ديد از فرط تعجب و حيرت دهانش باز ماند زيرا همان طوري كه خواسته بود سه قاپ به صورت نقش بر روي بام گرمابه جاي گرفته بود. فرزند امير طاقت نياورده و پرسيد:«استاد ليلاج، تو كه در همه نوع قمار تا اين اندازه استادانه بازي مي كني پس چرا ثروت و اندوخته اي نداري و بر اثر فقر و مسكنت در گلخن حمام كهنه شيراز جاي گرفته اي؟» ليلاج گفت:«پسر جان، من همه چيز داشتم و با اين بازيهايي لعنتي خانواده هاي بسياري را به خاك سياه نشانده ام ولي بايد بداني عاقبت قماربازي همين است كه مي بيني.

وقتي كه ليلاج چيره دست پس از سالها بازي در تون حمام مسكن گزيند فرجام زندگي رقت بار تو و امثال تو كه هنوز الفباي قمار را نياموخته ايد معلوم است كه به كجا منتهي خواهد شد.»

قمار برد ندارد چرا كه از اول

قماربازي گفتند ني قماربري

آن گاه فرزند امير را در نيمه هاي شب به ميخانه برد و حركات ناهنجار و الفاظ ركيك و مستهجن افراد مست و لايعقل را كه مانند ديوانگان سر از پا نشناخته به جان يكديگر افتاده بودند از نظرش گذرانيد. بامدادان كه هنوز هوا گرگ و ميش نشده بود او را به يكي از معروفه خانه راهنماي كرد و قيافه هاي كريه و بدمنظر و چشمان قي كرده فواحش را كه اوايل شب به زور وسايل آرايش و به مصداق شب گربه سمور مي نمايد خويشتن را حور بهشتي و لعبت طناز جلوه مي دهند به فرزند امير نشان داد و فرزند امير از ديدن آن صحنه هاي موحش و مهوع چنان مشمئز و ناراحت شد كه از فرط ناراحتي و پشيماني اشك از ديدگانش جاري گرديد. ليلاج چون مقصود خويش را به هدف اجابت مقرون ديد سر بر داشت و گفت:«فرزندم، اين صحنه هاي جان دار را از آن جهت در مقابل ديدگانت مجسم كردم تا بداني كه در چه ورطه هولناكي دست و پا مي زني و تمنيات و خواهشهاي نفس را با چه سموم جانگزايي برآورده مي كني. افراد عاقل و انديشمند هرگز در چنين محلي و چنين راههايي گام بر نمي دارند و خواهش نفس را جز در طريق تفريحات سالم و درك لذات معنوي ارضا نمي كنند. تا زود است برگرد و راه عاقلان را در پيش گير، و گرنه بعيد نيست به سرنوشت من دچار شوي و به اين روز افتي كه مي بيني.» فرزند امير كه اين كلمات آموزنده چون پتكي بر مغز و اعصابش فرود مي آمد در مقابل ليلاج رنج ديده گلخن نشين متعهد گرديد كه ديگر گرد اين امور نگردد و براي امير فارس فرزندي صالح و شايسته باشد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837