رؤياي حركت و رنگ و برجستگي و صدا هلنا زوجه فريزگرين بدست و پا افتاد و بآشنايان خود مراجعه كرده از هر كدام مقداري پول وام گرفت و در مدت يكهفته قروض شوهر خود را پرداخته ويرا از زندان بيرون آورد. پس از آن ناچار كليه استوديوهائي كه فريزگرين در آن شركتي داشت يا بفروش رسيد و يا سهم وي تأديه شد. هلنا تمام اشياء قيمتي خود را فروخت. خانه محله مايداويل و كليه دوربين ها و اثاثيه فني فريزگرين باستثناء دستگاهي كه بعنوان اختراع وي به ثبت رسيده بود بحراج گذاشته شد. خانواده فريزگرين مهاجرت كرد و هلنا در محله چلسي خانه محقري اجاره كرد و در دكان كوچكي عكاسخانه اي بنام خود داير نمود و بموجب يك قرارداد رسمي شوهرش را با حقوق هفته اي دو ليره استخدام نمود تا بتواند او را مرتباً تحت نظر و مراقبت داشته باشد. در تمام اين احوال فريزگرين در مورد امور مالي هيچ دغدغه و نگراني نشان نميداد و با كمال بي اعتنائي فقر و بي پولي را تحميل ميكرد. در حقيقت فكر او متوجه تكميل اختراع سينما بود و آرزو داشت با قدمهاي بلند خود را بهدف رسانيده شاهد موفقيت و اقبال را در آغوش گيرد. فريزگرين اختراع اخير خود را اولين سنگ پايه اين بناي عظيم ميشمرد. وي در نظر داشت روزي زندگي واقعي و عالم مشهود را باتمام خصوصيات طبيعي حركت و رنگ و صدا و برجستگي روي پرده نمايش آورد. بهمين جهت نامه اي به اديسن نوشت و اختراع خود را باطلاع وي نفري دست بدست هم دهند و افكار و ابتكاراتشان را با هم جمع نمايند. فريزگرين در نظر داشت كه دستگاه نمايش خود را با اختراع گرامافون اديسن پيوند دهد. متأسفانه دنباله اين مكاتبه در توده ياد داشتها و اوراق اديسن مدفون و مفقود گرديد. در انگلستان شهرت اختراع فريزگرين بكندي اشاعه مييافت. چندي قبل مجله معتبر « فانوس سحرآميز بصري» خبرنگار خود را براي بازديد آزمايشگاه فريزگرين به هابرن فرستاده و گزارش رضايت بخش ذيل را دريافت داشته بود: « با آنكه حركت آدم و اسب و واگون و آنچه در خارج مشاهده ميكنيم بروي پرده نمايش خيلي عجيب و باور نكردني است معذالك من در آزمايشگاه آقاي فريزگرين بچشم خود ناظر آن شدم. اختراع آقاي فريزگرين عيناً مانند چشم انسان حركات طبيعي زندگي را مجسم ميسازد. اينك آقاي فريزگرين با تكميل دوربين عكاسي و فانوس نمايش و اختراع چراغ مخصوص و نوار فيلم شفاف، آرزوي « عكس متحرك» را عملي ساخته و ميتوان يقين داشت كه بزودي نام وي سراسر جهان را خواهد گرفت.» مجلات امريكائي نيز كنجكاو شدند و گزارش اختراع او را منتشر ساختند. انجمن هاي علمي از فريزگرين دعوت نمودند كه نطق هائي كند و عضويت افتخاري ايشانرا بپذيرد. در سال 1890 از وي دعوت شد كه بامريكا رود و در انجمن عكاسي كه قرار بود در شهر چستر داير شود سخنراني نمايد. فريزگرين باهلنا و ايثل كه اكنون چهارده سال داشت در آنجا حاضر شدند. جشن بزرگي بافتخار ورود ايشان برپا شد و از فريزگرين بعنوان نابغه بزرگي پذيرائي و تجليل بعمل آمد. اركان حرب محل از وي خواهش كرد كه براي گرفتن چند رشته فيلم با بالني بر فراز جزيره وايت پرواز كند و براي اين خدمت پنج ليره بوي پرداخته شد. معذالك عامه مردم بر پيدايش اين اختراع كه ميبايستي زماني بزرگترين وسيله تفريح و مشغوليات عمومي گردد اطلاع كافي نيافت. شايد بعلل فني تقصير با خود فريزگرين بود زيرا اولاد دور بين وي هنوز نميتوانست در هر مرتبه بيش از چند پا فيلمبرداري كند، بعلاوه دستگاه بانوارهاي فيلم به پهناي چهار اينچ كار ميكرد و اين اندازه خيلي بزرگ و ناراحت و تقريباً سه برابر قطع فيلمهاي امروزي بود. براي گرفتن عكسهاي كوچكتر ميبايستي عدسي هاي قويتر داشت و در آن صورت براي نشان دادن حر كات بطور طبيعي ميبايستي در هر ثانيه لااقل شانزده تصوير گرفته شود در حاليكه براي نوار پهن و بزرگ فريزگرين فقط هشت تصوير در ثانيه كافي بود. مانع بزرگ فريزگرين در پيشرفت سريع اين بود كه شخصاً صنعتگر و فزيك دان ماهري نبود و براي ساختن وسايل كار خود ميبايستي بديگران رجوع كند و متحمل مخارجي گردد كه گاهي از عهده اش برنميآمد. در همين اوقات بفكر افتاد كه با گرفتن دو عكس از يك موضوع و تطبيق آنها بروي پرده تصاوير برجسته ايجاد كند غافل از آنكه اين امر چنين سهل و ساده نبود. و اما راجع به توليد صدا چاره اي جز آن نيافت كه از فنگراف اديسن استفاده نمايد. ولي همزمان ساختن صداي فنگراف با حركات فيلم فوق العاده مشكل بود و هيچ اقدامات فريزگرين براي رنگي ساختن فيلم بوسيله تعبيه صفحات مدور گردنده اي در مقابل دوربين با فيلترهاي سه رنگه قرمز و آبي و سبز به نتيجه مثبتي نرسيد. هر زمان يكي از اين ابتكارات عرصه فكر او را مورد تاخت و تاز خود قرار داده افكار و نقشه هاي ديگر را ناتمام و عقيم ميگذاشت و بالنتيجه رؤياي فيلم متحرك، رنگي، برجسته و صدا دار نتوانست بدنياي عمل و واقعيت به پيوندد. هيجده جفت دستكش عدم تمركز حواس و پشت كار در رسيدن بهدف معين و ثابت سبب شد كه فريزگرين در ميان راه بماند و بمقام يك مخترع بزرگ و موفق نرسد، با وجود آنكه افكار بديع و مغز راه يابي داشت و اختراع وي شالوده و اساس صنعت عظيم سينما توگرافي ميباشد. چنانكه گفته شد امتياز اين اختراع در ماه مه 1890 بوي تفويض شد ولي در اين هنگام طلبكاران او را از هر طرف محاصره كرده بودند و فريزگرين محتاج پول نقد فوري بود. پس حق امتياز خود را بيك شركت بازرگاني بمبلغ ناچيز ( 500) ليره فروخت. اما بعلت نامعلومي شركت مزبور آنرا مورد استفاده قرار نداد و هنگاميكه چهار سال بعد اولين فيلم سينما در پاريس بمعرض نمايش عمومي گذارده شد اختراع سينما فريزگرين در صندوقهاي مقفل و ممهور تجارتخانه مذكور ترشي افتاده بود. يكي ديگر از موقعيت هاي بسيار خوبي كه در اثر سهل انگاري فوق العاده از فريزگرين فوت شد در سال 1893 بود. وي طريقه اي اختراع كرده بود كه بتوسط آن ممكن ميگرديد تعداد زيادي عكس بسرعت چاپ شود. اول وحله فريزگرين با چاپ تصاويري براي قوطي سيگارهاي مقوائي منفعت خوبي بدست آورد. سپس با سر جرج نيونز كه لقب « سلطان مجله» را داشت وارد مذاكره شد كه مجلات مصور چاپ و منتشر سازند. سر جرج كه مرد عمل و اقدام بود فكر و شخصيت فريزگرين را پسنديد و تصميم گرفت چند ليره بر سر اينكار بگذارد. بلافاصله محل مناسبي اجاره شد. ماشين آلات لازم خريداري و كارگرها و مهندسان استخدام گرديدند و مبلغ قابل توجهي هم بابت حق الزحمه به فريزگرين پرداخته شد. سرجرج باعلاقه تام منتظر نتيجه اقدامات بود و چندين بار بكارگاه سر زد هر دفعه فريزگرين غايب بود و يكبار كه سر جرج او را ملاقات نموده با خشم مورد عتابش قرارداد فريزگرين با ملايمت فطري و لطايف الحيل ويرا آرام و اميدوار ساخت. هلنا از شنيدن اين ماجرا و خونسردي فوق العاده فريزگرين بسيار دل تنگ و نگران شد و سهل انگاري و خوش خيالي او را مورد سرزنش قرارداد و از مسئوليتهاي سنگين خانه داري و اوضاع آشفته زندگيشان شكايت كرد. چندي بعد هلنا مجدداً دچار حمله تنگ نفس خود شد و سخت بستري گرديد و در سال 1895 پس از بيماري طولاني در سن 43 سالگي بدرود حيات گفت: فريزگرين دچار يأس سياهي گرديد و براي تسلي آلام بفكر مطالعه و تحقيق در مسئله تازه اي افتاد. اخيراً راجع بكشف اشعه اسرار آميزي توسط پرفسور فن رونتگن آلماني مطالبي خوانده و مجذوب آن گشته بود. خاصيت اشعه نامرئي آن بود كه از ميان اجسام عبور كرده تصوير داخل آنها را بروي پرده شفاف يا شيشه عكاسي ظاهر ميساخت. فريزگرين شروع بمطالعات بيشتري در اطراف دستگاه اشعه مجهول رونتگن نمود و سپس اقدام بساختن آلتي كرد كه توليد اشعه مجهول كند و پس از چندي در اينراه موفق شد و اختراع خود را در سال 1896 به ثبت رساند. بعدا، سعي كرد توجه دكترها را باستفاده از دستگاه اشعه مجهول خود جلب كند اما عقيده بسختي با « اشعه بي حيائي كه انسانرا تا استخوانهايش برهنه ميكرد» بمبارزه و مخالفت برخواست و بعضي از دكترها هم با بكار بردن آن مخالفت كردند. در اين احوال بازرگاني كه مال التجاره هاي مشرق زمين را وارد ميكرد بنام بتل از اهالي كرويدون با فريزگرين آشنا شد و از اختراع اسرار آميز و تماشائي وي بسيار خوشش آمده بوي پيشنهاد كرد كه دستگاه اشعه مجهول را در معرض نمايش عمومي قرار دهند و از اين راه پولي بدست آورند. فريزگرين فكر بكر او را پسنديد. نمايشات هر روز صبح ها در سالون كنسرت آكسفورد در خيابان آكسفورد لندن داير گرديد. مردم استقبال شاياني كردند و بليط ورودي خريدند. همه ميل داشتند اعضاء بدن بخصوص دست و پايشان را زير اشعه مجهول تماشا كنند. در ميان آنها در ياسالار بازنشسته اي بود كه سالها قبل از آن گلوله اي بمچ دستش اصابت كرده بود و اگرچه در همانوقت گلوله را از مچ در آورده بودند ولي هنوز آن محل درد ميكرد. اشعه مجهول نشان داد كه مچ وي خورده سنگي باقي مانده است. خبر اين واقعه در عالم طب منعكس شد. روزي جراح معروفي از فريزگرين تقاضا كرد دستگاه اشعه مجهولش را به مطب وي ببرد تا بدن مريضي را كه سوزني در پايش فرورفته و گم شده بود معاينه كنند. فريزگرين حاضر شد از پاي مريض عكسي گرفت و وقتي آنرا ظاهر كرد محل سوزن بخوبي معلوم شد. چند دقيقه بعد جراح سوزن را بيرون آورد. اين آغاز معاينه و عكس برداري بتوسط اشعه مجهول در انگلستان بود. فريزگرين قبل از آنكه از اين موفقيت خود بهره كافي برگيرد متوجه اختراع جديدي شد و نام آنرا « چاپ بي مركب» گذاشت. وي ميخواست بجاي استعمال مركب چاپ تصوير حروف را بتوسط قوه برق روي كاغذ حساس بياندازد. در اين راه هر چه پول از نمايشات اشعه مجهول بدست آورده بود خرج كرد و با كمال خجلت مبلغ ( 250) ليره از آقاي بتل قرض نمود. واضح است كه فريزگرين علاوه بر هزينه لوازم و آزمايشهاي « چاپ بي مركب» مخارج ديگري هم داشت. روزي در آزمايشگاه، يكي از معاون هايش تصادفاً كشوي ميز وي را گشود و با كمال تعجب مشاهده كرد كه هيجده جفت دستكش زنانه درون آن روي هم انباشته شده. خبر در آزمايشگاه پيچيد و حد سياست عجيب و غريبي از خاطرها گذشت: « آيا رئيس ما ديوانه شده است؟ و يا بمرض روحي گرفتار آمده و خداي نكرده عده اي از زنان يا معشوقه هايش را كشته و دستكشهاي ايشانرا بيادگار نگهداشته است؟...» خوشبختانه معماي دستكشها بزودي حل شد. روزي فريزگرين با صورتي بشاش و گل ميخكي بسينه بهمراهي خانم جواني وارد آزمايشگاه شد و رسماً نامزد خود اديت هريستون را بهمكارانش معرفي نمود. بعداً معلوم شد كه اديت فروشنده دستكش در مغازه بزرگي بود و فريزگرين تصادفاً او را ديده دل و دين بوي باخته بود ولي جرأت ابراز عشق نداشت. دخترك بيست سال از او جوانتر و چند اينچ بلندتر بود. فريزگرين كه ميخواست هر روز او را به بيند و با او چند كلمه گفتگو كند چاره اي پيدا نكرد جز اينكه هر دفعه از او يك جفت دستكش زنانه نو بخرد و فرصت مكالمه اي پيدا كند. هنگاميكه بالاخره جرأت يافت كه عشق خود را نسبت بوي اظهار نمايد بسيار متعجب شد كه اديت را نيز نسبت بخود علاقمند يافت. در اوايل سال 1897 فريزگرين و اديت هريسون با يكديگر ازدواج كردند.
|