اندك لحظات تنهايى اى را كه به دست مى آورد، او مى ماند و دفترش. روى يك برگ آن مى نويسد: «زندگى پدر هر روز با يك كار تكرارى سپرى مى شود. صبح هاى زود او را مى بينم كه از خانه بيرون مى زند. نامه ها را تحويل مى گيرد و تا شب در تك تك خانه هاى مردم را به صدا در مى آورد. هر روز مادر دلواپس پشت پنجره مى ايستد و رفتن پدر را نظاره مى كند و دعاى وان يكاد...» مى خواند. پدر مرد ساده اى است. مهربان اماخميده و من مى دانم كه هر روز بيشتر از روز قبل نگران مى شود و سايه سنگين زندگى چقدر زود پيرش مى كند.» روى برگ دوم مى نويسد: «زندگى مادر خلاصه مى شود در نگرانى هاى ريز و درشتى كه هيچ وقت دست از سرش برنمى دارند و وقتى به من و زهرا و مجيد و مصطفى نگاه مى كند مى توانم قطره اشكى را كه در گوشه چشمش جمع مى شود ببينم. مادر هر روز پشت چرخ خياطى مى نشيند و من مجبورم در را به روى مشتريانش باز كنم كه همه زنانى مثل خود او هستند. با دستهايى استخوانى كه رگهاى برآمده دارند و مدام از سختى زندگى گلايه مى كنند.» روى برگ سوم مى نويسد: «شايد زندگى مادر ، زندگى من و زهرا باشد چند سال ديگر و زندگى پدر آينده مجيد و مصطفى كه بى اعتنا به داد و فريادهاى مادر با بچه هاى توى كوچه دعوا راه مى اندازند و به جاى درس خواندن فكر و ذكرشان اين است تا با پولى كه از مادر مى گيرند ، ترقه بخرند و از تماشاى ترسيدن مردم، بخندند و لذت ببرند.» دفتر خاطراتش را مى بندد و با خودش فكر مى كند: «كاش مى شد از اينجا بروم. چيزى نمى فهميدم و يا روى پاى خودم مى ايستادم .» سالها در اين خانه زندگى كرده است. شب و روز با داشته ها و نداشته ها خو گرفته و با غم ها و شادى هاى آن اشك ريخته يا خنديده است. اما در همين خانه پر از رفت و آمد و هياهو، شده لحظاتى كه پناه بردن به يك گوشه دنج و خلوت و يك اتاق خالى بزرگترين آرزويش باشد. تحقيقات سازمان بهداشت جهانى مى گويد زندگى فرزندان با خانواده مدت زمانى دارد كه وقتى سپرى شد ، آنها بايد قدم به مرحله استقلال و جداشدن از خانواده پدر و مادرى خود بگذارند. اين استقلال و روى پاى خود ايستادن البته در كشورهاى غربى و فرهنگ كشور ما تفاوت عمده اى دارند. در اينجا اغلب اين استقلال با ازدواج و تشكيل زندگى مشترك به دست مى آيد، اما در كشورهاى غربى فرزندان حتى از سنين خيلى جوانى اين امكان را دارندكه از خانواده هايشان جدا شده و به طور مستقل زندگى كنند. در نبود نهادهايى كه نياز جوانان را بشناسند و براساس آن به طرح و تدوين برنامه هاى مناسب و مفيد خاص اين سنين بپردازند و با وجود والدينى كه اغلب دوران جوانى خود را فراموش كرده اند و به احتياجات فرزندانشان بى توجهند، گرايش به تنهايى، انزوا و دورى از ديگران در ميان جوانان به يك خواسته و نياز ضرورى تبديل مى شود. اين احساس بويژه وقتى قوت مى گيرد كه به نياز جوان به استقلال و روى پاى خود ايستادن پاسخ داده نشود.
|