نستور سنسيني از اوناش بود. خيلي هم از اوناش بود. ويت كنگ بود. خيلي هم ويت كنگ بود. تو كوبا واسة خودش عددي بود. اگه يك نبود صفر هم نبود يه چيزايي تو مايه هاي سيزده! هيچي رو قبول نداشت حتي خودش رو، ولي جلوي آينه خيلي خودش رو تحويل مي گرفت. تازگيها دستي از قنداق در آورده بود خراب لنين بود، شيريني خوردة مائو ! مرامنامه ش بيست بود، منتها بدون دو شايد هم بدون صفر اصلاً چه فرقي مي كرد مهم اين بود كه فيدل پيشش لنگ مي نداخت. يه روز رفت ميدون سرخ مسكو قدم زد و يه توپ دارم قلقليه رو از حفظ واسه جسد موميايي لنين خوند. دو تا توريست خدا زد تو سرشون و از ديلماجاي خوشگلشون پرسيدن اين نابغه كيه؟ حرف حسابش چيه؟
نستور سنسيني پوزي زد زير خنده ش و گفت : من با فضا پيماي يوري گاگارين رفتم اون ورماه، خشاب اسلحه م رو پر كردم و برگشتم اين ور زمين اما خداي شماها رونديدم! توريست ها نيشي زدن پشت خنده شون، گفتن : پس چي چي ديدي؟ نستور گي گي لي لبخندي فاتحانه زد و گفت : چريك! توريست ها اصلاً جوابش ندادن. نستور ذوق زده شد سريع رفت پشت ديوار خونه ش نوشت : منم من، ميني كمون ! احترام بگذاريد !! با شنيدن اين خبر، كلاغا سيگاراي برگشون رو به نشانة احترام تنقيه كردن به خودشون، خروسا رفتن پي مرغ بازي شب جمعه شون، سگا شاش كردن رو زمين سفت و ابوعوعو تو ماية ماهور خوندن، گربه ها پيغام دادن به موش ها، تا اطلاع ثانوي نيازي به تله موش نمي باشد، موش ها هم ذوق زده واسه گربه ها پسغام دادن، قربون اون تار سبيلاي مردونه تون شهر نو تعطيله !!!
نستور سنسيني از اين همه احترام شوكه شد به گماشته ش دستور داد زنش رو طلاق بده! گماشته گفت : قربونت برم، مغزخر از كجا واست تيار كنم اين قدر كه تو نابغه اي؟ نستور تازه فهميد كه نه بابا به جز توريست ها، گماشته ش هم اونو نابغه مي دونه! رفت جلوي خونه ش پرچم زد : به خدا من نابغه م !! نستور چريك شد يعني بود ولي چريك تر شد. بي برو برگرد مثل توپ تركيد. تو قهوه خونه مسابقة رو كم كني استكبار راه انداخت. زنش گفت : آخه چطوري ؟ گفت : تو كافه مي شينم روش كم مي كنم! همه واسش كف زدن، كف گرگي، اين قدر كه نابغه بود!
مجسمه آزادي رو ماچ كرد !!!
|