جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  08/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

اوراق‌فروشي كليولند
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: ريچارد براتيگن

تا همين چندي پيش تنها اطلاع من از اوراق‌فروشي كليولند از طريق تك و توك دوستاني بود كه چيزهايي از آنجا خريده بودند. يكيشان يك پنجره بزرگ خريد: قاب و شيشه و بقيه به چند دلار ناقابل. پنجره قشنگي بود. آنوقت سوراخي در ديوار خانه‌اش كه روي تپه پاتررو بود كند و پنجره را كار گذاشت. حالا ديد كاملي از بيمارستان دولتي سانفرانسيسكو دارد.

عملاً مي‌تواند توي خود بخش‌ها را نگاه كند و مجله‌هاي كهنه‌اي را كه از بس خوانده شده‌اند مثل تنگ «گرند كنيون» فرسايش پيدا كرده‌اند ببيند. مي‌تواند عملاً فكر بيماران را درباره صبحانه‌شان بخواند: حالم از شير به هم مي‌خورد و فكرشان را درباره ناهار: حالم از نخود به هم مي‌خورد. بعد مي‌تواند غرق شدن شبانه بيمارستان را تماشا كند كه ميان دسته‌هاي بزرگي از جلبك‌هاي آجري دست و پا مي‌زند.

آن پنجره را از اوراق‌فروشي كليولند خريد. دوست ديگرم از اوراق‌فروشي كليولند يك سقف شيرواني خريد و آن را با استيشن كهنه‌اي به «بيگ سور» برد و بعد روي كولش تا پاي كوه كشاند. نصف سقف را روي كولش برد. كار ساده‌اي نبود. بعد قاطري به اسم جورج از پلزنتون خريد و نصفه ديگر سقف را جورج برد. قاطر به چيزي كه داشت اتفاق مي‌افتاد هيچ علاقه‌اي نداشت. از دست كنه‌ها كلي وزن كم كرد و بوي گربه‌هاي وحشي فلات آنقدر دستپاچه‌اش مي‌كرد كه نمي‌توانست درست بچرد. دوستم به شوخي مي‌گفت جورج حدود دويست پوند از دست داده است.

جورج حتماً دشت شراب‌خيز سرسبز اطراف پلزنتون در دره ليورمور را خيلي بيشتر از دامنه وحشي كوه‌هاي «سنتا لوسيا» مي‌پسنديد. خانه دوست من آلونكي بود درست كنار اجاق بزرگي كه زماني در سال‌هاي 1920 مال كاخي بود كه هنرپيشه معروفي براي خودش ساخته بود. كاخ زماني ساخته شده بود كه «بيگ سور» حتي يك جاده نداشت. كاخ را از بالاي كوه‌هاي روي پشت قاطرهايي كه مثل مورچه ريسه شده بودند به آنجا آورده و تصويرهايي از زندگي خوب براي پيچك‌هاي سمي و ماهيان آزاد و كنه‌ها فراهم كرده بودند.

كاخ روي دماغه بلندي مشرف به اقيانوس آرام بود. پول در سال‌هاي 1920 ديد بيشتري داشت و انسان مي‌توانست چشم بيندازد و نهنگ‌ها را ببيند و جزاير هاوايي را و كوئومين تانگ را در چين. كاخ سال‌ها پيش آتش گرفت و خاكستر شد. مرد هنرپيشه مرد. از قاطرهايش صابون درست كردند. چين و چروك معشوقه‌هايش لانه پرندگان شد. حالا فقط اجاق مثل نوعي اداي احترام كارتاژي در پيشگاه هاليوود بر جاي مانده است.

من چند هفته پيش براي ديدن سقف دوستم به آنجا رفتم. به قول معروف فرصت ديدنش را با يك ميليون دلار عوض نمي‌كردم. سقف به نظرم مثل آبكش آمد. اگر آن سقف در «بي ميدوز» با باران مسابقه مي‌داد، من روي باران شرط مي‌بستم و پول بردم را در نمايشگاه بين‌المللي سياتل خرج مي‌كردم. تماس خود من با اوراق‌فروشي كليولند از دو روز پيش شروع شد كه شنيدم يك نهر قزل‌آلاي دست دوم را در اوراق‌فروشي به حراج گذاشته‌اند. براي همين از خيابان كلمبوس سوار اتوبوس خط 15 شدم و براي اولين بار به آنجا رفتم.

توي اتوبوس دو پسر سياهپوست پشتم نشسته بودند. داشتند درباره چابي چكر و رقص تويست با هم حرف مي‌زدند. فكر مي‌كردند چون چابي چكر سبيل ندارد پانزده سال بيشتر ندارد. بعد راجع به كس ديگري حرف زدند كه چهل‌وچهار ساعت پشت سر هم تويست رقصيده بود تا اينكه عبور جورج واشينگتون از دلاور را ديده بود. يكي از پسرها گفت: «هي، به اين مي‌گن تويست». پسر ديگر گفت: «من كه گمان نمي‌كنم بتونم چهل و چهار ساعت يه‌ريز تويست برقصم. خيلي‌يه».

درست جلو يك پمپ بنزين متروك «تايم» و يك كارواش سلف سرويس پنجاه سنتي متروك از اتوبوس پياده شدم. پهلوي پمپ بنزين يك زمين دراز بود. آن را زمان جنگ براي ساخت يك مجتمع مسكوني براي كارگران كشتي‌سازي در نظر گرفته بودند. اوراق‌فروشي كليولند طرف ديگر پمپ بنزين تايم بود. رفتم آنجا به نهر قزل‌آلاي دست دوم نگاهي بيندازم. اوراق‌فروشي كليولند ويترين خيلي درازي دارد كه پر از اعلان و جنس است.

اعلاني در ويترين بود كه خبر از موجود بودن يك ماشين برچسب‌زني خشكشويي به قيمت 65 دلار تمام مي‌داد. قيمت اصلي ماشين 175 دلار بود. صرف داشت. اعلان ديگري بود كه جرثقيل‌هاي دو تن و سه تن نو و كاركرده را آگهي مي‌كرد. با خودم گفتم يعني نهر ماهي قزل‌آلا را با چند جرثقيل بلند مي‌كنند؟ اعلان ديگري بود كه رويش نوشته بود: مركز هديه خانواده سفارش هديه براي همه اعضاي خانواده ويترين پر از صدها قلم جنس براي همه اعضاي خانواده بود. بابا، مي‌داني من براي كريسمس چه مي‌خواهم؟ چي، پسرم؟ يك دستشويي. مامان، مي‌داني من براي كريسمس چه مي‌خواهم؟ چي، پاتريشيا؟ عايق پشت‌بام. ننوهاي جنگلي براي اقوام دور و گالون‌هاي يك دلار و ده سنتي رنگ لعابي قهوه‌اي خاكي براي ديگر عزيزان هم در ويترين بود.

روي يك اعلان بزرگ هم نوشته بود: فروش نهر قزل‌آلاي دست دوم بايد ببينيد تا قدرش را بدانيد داخل شدم و چند فانوس كشتي را كه براي فروش كنار در گذاشته بودند نگاه كردم. بعد فروشنده‌اي سر وقتم آمد و با صداي قشنگي گفت: «مي‌تونم كمكتون كنم»؟ گفتم: «بله. مي‌خواستم راجع به اون نهر قزل‌آلا كه براي فروش گذاشته‌ايد بدونم. ممكنه بگيد اونو چطوري مي‌فروشيد»؟ فروشنده گفت:

«فوتي مي‌فروشيم. شما مي‌تونيد هم يه خرده بخريد، هم هرچي داريم. امروز صبح يه آقايي آمدند 563 فوت خريدند. مي‌خواستند براي كريسمس هديه كنند به خواهرزاده‌شون. البته آبشارها رو جدا مي‌فروشيم. درخت‌ها و پرنده‌ها، گل‌ها، علف‌ها و سرخس‌ها رو هم سوا مي‌فروشيم. با خريد حداقل ده فوت از نهر، حشره‌ها رو هم مجاني مي‌ديم». پرسيدم: «نهر رو چند مي‌فروشيد؟» گفت: «فوتي شش دلار و پنجاه سنت. البته صد فوت اولش رو. بقيه‌ش فوتي پنج دلاره».

پرسيدم: «پرنده‌ها چندند»؟ گفت: «دونه‌اي سي‌وپنج سنت. البته دست دوم‌اند. ما هيچ تضميني نمي‌ديم». پرسيدم: «نهر عرضش چقدره؟ گفتيد طولي مي‌فروشيد، نه»؟ گفت: «بله، طولي مي‌فروشيم. عرضش از پنج فوت هست تا يازده فوت. براي عرض پولي ازتون نمي‌گيريم. نهر بزرگي نيست ولي خيلي قشنگه». پرسيدم: «چه حيوون‌هايي داريد»؟ گفت: «فقط سه تا گوزن برامون مونده». «ا... گل چي»؟ گفت: «هرچي دلتون بخواد». پرسيدم: «نهر آبش صاف هست»؟

مرد فروشنده گفت: «قربان، هيچ نبايد فكر كنيد كه ما اينجا نهر قزل‌آلاي تيره هم مي‌فروشيم. ما هميشه اول از زلالي آبش مطمئن مي‌شيم، بعد به آوردنش فكر مي‌كنيم». پرسيدم: «نهر از كجا اومده»؟ گفت: «كلرادو. خيلي با احتياط آورديمش. تا امروز نشده يه نهر قزل‌آلا رو خراب كنيم. مثل چيني به‌شون نگاه مي‌كنيم». پرسيدم: «لابد اينو همه ازتون مي‌پرسند، ولي از اين نهر ماهي هم مي‌شه گرفت»؟ گفت: «البته. بيشترشون قهوه‌اي‌هاي آلماني‌اند، ولي تك و توك رنگين‌كمان هم توشون پيدا مي‌شه». پرسيدم: «قيمت ماهي‌ها چنده»؟

گفت: «اونها سر نهرند. البته شانسي‌يه. نمي‌شه گفت چند تا گيرتون مي‌آد يا اندازه‌شون چقدره. ولي ماهي‌هاش خيلي خوب‌اند، مي‌شه گفت عالي‌اند». لبخندي زد و ادامه داد: «هم با كرم زنده و هم با مگس مصنوعي». پرسيدم: «حالا نهر كجا هست؟ بدم نمي‌آد يه نگاه به‌ش بندازم». گفت: «اون پشته. مستقيم از اون در بريد، بعد بپيچيد سمت راست، تا برسيد بيرون. دسته‌ش كرده‌ند. حتماً مي‌بينيدش. آبشارها بالا تو قسمت شيرآلات دست دوم‌اند». «حيوون‌ها چي»؟ «از حيوون‌ها هم هرچي مونده‌ند همون جا پشت نهرند.

يه مشت از كاميون‌هامون رو مي‌بينيد كه توي خيابون كنار خط آهن ايستاده‌ند. از راست بپيچيد توي خيابون و اون‌قدر بريد تا از پشته‌هاي الوار رد بشيد. قفس حيوون‌ها درست ته محوطه‌ست». گفتم: «خيلي ممنون. فكر كنم اول يه نگاهي به آبشارها بندازم. شما لازم نيست با من بياييد. فقط بگيد از كجا برم، خودم پيداشون مي‌كنم». گفت: «خيلي خب. از اون پله‌ها بريد بالا، يه مشت در و پنجره مي‌بينيد. بپيچيد چپ، مي‌رسيد به قسمت شيرآلات دست دوم. اين هم كارت من، اگه كمكي لازم داشتيد».

گفتم: «متشكرم. شما تا همين جاش هم خيلي كمك كرديد. سپاسگزارم. مي‌رم يه نگاهي مي‌اندازم». گفت: «موفق باشيد». از پله‌ها رفتم بالا و هزارها در ديدم. هيچوقت در عمرم آنقدر در نديده بودم. با آن درها يك شهر كامل مي‌شد ساخت. در شهر. پنجره هم آنقدر زياد بود كه يك حومه كوچك را مي‌شد تماماً از پنجره ساخت. پنجره قريه. به چپ پيچيدم و عقب رفتم و كورسوي نور مرواريد رنگي به چشمم خورد. هرچه عقب‌تر مي‌رفتم نور بيشتر مي‌شد، تا اينكه به قسمت شيرآلات دست دوم رسيدم كه دور تا دورش صدها دستشويي بود. دستشويي‌ها را روي طبقه‌ها دسته كرده بودند.

پنج تا پنج تا روي هم گذاشته بودندشان. بالاي دستشويي‌ها نورگيري بود كه باعث درخشش آنها مثل مرواريد درشت مقدس فيلم‌هاي درياي جنوب مي‌شد. آبشارها را هم دسته كرده به ديوار زده بودند. ده دوازده تايي مي‌شدند و از يك قطره از فاصله دو سه فوتي تا يك قطره از فاصله ده پانزده فوتي فرق مي‌كردند. آبشاري هم بود كه بيشتر از شصت فوت بلندي داشت. روي قطعات آبشارهاي بزرگ برچسبي زده بودند و طرز درست سوار كردنشان را رويش نوشته بودند. آبشارها همه‌شان برچسب قيمت داشتند. از نهر گران‌تر بودند. آبشارها را فوتي 19 دلار تمام مي‌فروختند.

به سالن ديگري رفتم كه تپه‌هاي خوشبويي از الوار در آن بود و نور زرد ملايمي از نورگير رنگي بالاي الوارها به داخلش مي‌تابيد. در سايه‌هاي گوشه‌هاي سالن، زير سقف شيبدار ساختمان، انبوهي لگن ظرفشويي و مبال مردانه بود كه روي همه را خاك گرفته بود. آبشار ديگري هم بود كه حدود هفده فوت بلندي داشت و آن را از وسط تا كرده بودند و داشت كم‌كم خاك مي‌گرفت. از آبشارها هرچه مي‌خواستم ديده بودم و حالا كنجكاويم متوجه نهر ماهي قزل‌آلا شده بود. براي همين از راهنمايي‌هاي فروشنده پيروي كردم و از بيرون ساختمان سر در آوردم.

واي، هرگز در عمرم چيزي مثل آن نهر ماهي قزل‌آلا نديده بودم. آن را به طول‌هاي مختلف دسته كرده بودند: ده فوتي، پانزده فوتي، بيست فوتي و غيره. يك دسته صد فوتي هم بود. خرده‌هايش را در يك صندوق ريخته بودند. طول اينها از شش اينچ تا دو سه فوت فرق مي‌كرد. بلندگويي به ديوار ساختمان بود كه موسيقي ملايمي از آن پخش مي‌شد.

هوا ابري بود و ياعوها در آسمان مي‌چرخيدند. پشت نهر دسته‌هاي بزرگي از درخت و بته بود. روي آنها برزنتي وصله خورده كشيده بودند و سر و ته‌شان از دو سر دسته‌ها بيرون زده بود. جلو رفتم و از نزديك به تكه‌هاي نهر نگاه كردم. چند ماهي قزل‌آلا تويشان ديدم. يك ماهي درشت هم ديدم. چند خرچنگ هم ديدم كه دور و بر سنگ‌هاي كف نهر مي‌خزيدند. نهر خوبي به نظر مي‌آمد. دستم را توي آبش كردم. خنك بود و مي‌چسبيد. گفتم دوري بزنم و حيوان‌ها را هم نگاه كنم. كاميون‌هاي ايستاده كنار خط آهن را ديدم.

از توي خيابان رفتم و پشته‌هاي الوار را رد كردم و برگشتم طرف قفسي كه حيوان‌ها توي آن بودند. فروشنده راست گفته بود. عملاً حيواني باقي نمانده بود. تقريباً تنها حيواني كه باقي مانده بود موش بود. صدها موش. پهلوي قفس، يك قفس سيمي بزرگ هم بود، شايد به بلندي پنجاه فوت، كه پر بود از انواع پرنده. روي سر قفس برزنتي انداخته بودند تا پرنده‌ها در باران خيس نشوند. داركوب بود و قناري وحشي و گنجشك. در راه برگشت به جايي كه نهر ماهي قزل‌آلا را دسته كرده بودند چشمم به حشرات افتاد. توي ساختمان فلزي پيش‌ساخته‌اي بودند كه فوت مربعي هشتاد سنت مي‌فروختندش.

تابلويي روي درش بود. نوشته بود: حشره

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837