روزي بود و روزگاري بود صدها سال پيش از اين، يك روز بچه ها جمع شده بودند و بازي مي كردند. بازي ايشان يك «رئيس» لازم داشت. براي انتخاب رئيس قرعه كشيدند و نام «شر» درآمد. «شر» نام يكي از بچه ها بود. بچه ها از «شر» راضي نبودند، چونكه او را مي شناختند و بارها ديده بودند كه هر وقت«شر» «اوسا» مي شود زورگويي مي كند و زير بار حرف حسابي نمي رود و ...
|